دلستون

نگفتنی های از دهان در رفته ی مصطفا
دلستون

نخلستون خونه ی نخلا ؛
دلستون آرامگاه منه.
________________

Home

صفحه اینستاگرام

کانال تلگرام

About

آدرس کوتاه شده برای لینک دادن در بلاگفا :

http://goo.gl/Rql0Wp

.

۱۰۷ مطلب با موضوع «دیدگاه (نظرات و افاضات)» ثبت شده است

الفبای دوستی عجیب سهل و‌ممتنع است. آدم گاهی انقدر خودخواه می‌شود که باور کردنش سخت است. زخم زبان زدن دل آدم را خنک می‌کند اما دل دوست را آتش می‌زند. هرجا حس کردید حق با شماست و حس کردید پذیرفته حق با شماست دیگر به تازیدن ادامه ندهید. حرفی نزنید که از دشمنش هم نشنیده است.

  • مصطفا موسوی

بعضی‌هایمان وقتی از زنان حرف می‌زنیم لبخند تمسخر آمیز، و وقتی از مادران حرف می‌زنیم لبخند مهربانی بر لب داریم. به راستی مگر مادران همان زنان نیستند؟ به نظر می‌رسد ما خوبی‌های جنس زن را در مادرمان و بدی‌هایش را در زنان دیگر می‌بینیم!


#زن_از_نگاه_من ۱

  • مصطفا موسوی

+ باغ پایین دستی: آقا چرا با همسایه‌ها راه آب ما رو بستین؟

- باغ بالا دستی: چون داری کود و سَم پیشرفته میاری واسه درختات.

+خب تو رو سنَنَ؟ می‌خوام درختام خوب شن.

- نمیشه. هرکی من می‌گم باید درختاش خوب شن. تو میخوای کود و سم میاری به وقتش بریزی تو باغ بقیه درختاش خراب شن!

+ ای بابا! باشه دیگه نمیارم. اینایی هم که آوردم میریزم تو چاه.

- آفرین!

*

+ آقا باز چرا آب ما رو بستی؟

- چون روی دیوار باغت نرده و حصار کشیدی.

+ خب دزد میاد.

- همین که گفتم.

+ باشه برش می‌دارم.

- آفرین!

*

+ آقا بازم که راه آب ما رو بستی!

- زن و بچه تو اذیت می‌کنی!

+ جان؟؟

- پسرت دیروز میخواست برا دوردور نذاشتی!

+ چه ربطی به آب و باغ داره؟

- با من یکی به دو نکن!

+ باشه میگم راحت باشن. اصلا منو سنن؟

- آفرین!

*

+ ای بابا باز دیگه چرا؟

- باغ همسایه دزد اومده گرفتنش، قیافه ش عین توئه و من میگم فامیلته حتما!

+ خب خودش که میگه نیست!

 - خودش غلط کرده! هست.

+ خب الان می‌گی چیکار کنم؟

- با فامیلات قهر کن!

+ چشم چشم!

- آفرین!

*

+ آقا بازم آب ما رو بستی؟

- آره! صاب باا قبلیتون که بود من هر روز میومدم میوه می‌چیدم تو نمیذاری!

+ خواهش می‌کنم بفرمایید بفرمایید!

- آفرین!

*

+ آقا مردونه مشکلت با من چیه؟

- این که باغت مال من نیست!

+ خواهش می‌کنم بفرمایید بفرمایید!

- آفرین! برو بیرون!

+ چشم. پس من یه موز برداشتم فقط!

- ایراد نداره فقط پررو نشی!

+ :|


پی‌نوشت: من جای باغ پایین دستی بودم روز اول توی باغم یه چاه می‌زدم. سخته! ولی می‌ارزه!


  • مصطفا موسوی

آدم بعضی وقت‌ها چیز‌هایی می‌بیند که اگر از کس دیگری شنیده بود محال بود باور کند!

چند وقت پیش تصمیم گرفتم کنار کارم، گاهی برای گذران زندگی درآمد کوچک دیگری هم داشته باشم. مثلا از شهرستان مقداری پسته آوردم و با قیمت مناسب‌تر از بیرون به همکاران فروختم. هم آنها راضی بودند و هم من. امشب از جلوی یک آجیل فروشی شیک رد می‌شدم قیمت خیلی بالای یک مدل پسته که تقریبا شبیه پسته‌ی من بود توجهم را جلب کرد: کیلویی ۶۳ هزار ومان. رفتم به مغازه دار گفتم من از این پسته دارم، کیلویی ۳۵ الی ۴۰ هزار تومان. می‌خواهی؟ بدون این که حتی چانه بزند قاطعانه گفت نه! یعنی قیمتم خیلی پرت بوده! یعنی کیلویی ۳۰ هزارتومان از یک محصول ۳۵ هزارتومانی برایش کم است!

بعد شما چه توقعی از وضع مملکت دارید وقتی خودمان گرگ شده‌ایم و به جان هم افتاده‌ایم؟!


پی نوشت: خلاصه پسته خواستید در خدمتیم!

  • مصطفا موسوی

به نام خدا‌. اربعین سالار شهیدان، پسر خلف علی ابن ابی طالب را تسلیت می‌گویم.

گفتم علی، چون این روزها همه‌مان در کوچه و خیابان، در روزنامه و خبرنامه، در اداره و در مغازه، و هر جای دیگری که نگاه کنیم یاد عدالت علی می‌افتیم، از بس که با آن متضادند!

با خبر شدیم (و دیدیم) که در یکی از شهرستان‌ها مأمور(مزدور؟) شهرداری، برای جمع کردن بساط پیرزنی که برای لقمه ای نان حلال شرافتمندانه کار می‌کند (و یحتمل حق شهرداری یا همان شیتیل مرسوم را نداده) چطور بیشرفانه روی او دست بلند می‌کند.۱ و مردم و مردهای بی‌غیرتی که فقط تماشا می‌کنند. که به قول امام علی اگر کسی از غم این حادثه دق کند رواست!

برای مسئولینی که خیلی حواسشان پرت شده و عجیب دارند شبیه کسانی می‌شوند که علیه‌شان انقلاب کردند،بلکه بدتر؛ برای آنهایی که دو دستی به میزشان، به دنیای‌شان چسبیده‌اند و یادشان رفته که روزی باید جواب پس بدهند؛ برای یادآوری به آنها این تکه از سخنان امام علی که خیلی هم از او دم می‌زنند را می‌گذارم. بخشی از نامه ی ۵۱- به مأموران مالیات:

«....

فَأَنْصِفُوا النَّاسَ مِنْ أَنْفُسِکُمْ وَ اصْبِرُوا لِحَوَائِجِهِمْ فَإِنَّکُمْ خُزَّانُ الرَّعِیَّةِ وَ وُکَلَاءُ الْأُمَّةِ وَ سُفَرَاءُ الْأَئِمَّةِ وَ لَا تُحْشِمُوا أَحَداً عَنْ حَاجَتِهِ وَ لَا تَحْبِسُوهُ عَنْ طَلِبَتِهِ وَ لَا تَبِیعُنَّ لِلنَّاسِ فِی الْخَرَاجِ کِسْوَةَ شِتَاءٍ وَ لَا صَیْفٍ وَ لَا دَابَّةً یَعْتَمِلُونَ عَلَیْهَا وَ لَا عَبْداً وَ لَا تَضْرِبُنَّ أَحَداً سَوْطاً لِمَکَانِ دِرْهَمٍ وَ لَا تَمَسُّنَّ مَالَ أَحَدٍ مِنَ النَّاسِ...»

«... پس داد مردم را از خود بدهید و در برآوردن حاجتهاى آنان شکیبایى ورزید، که شما رعیت را گنجورانید و امت را وکیلان و امامان را سفیران. حاجت کسى را روانا کرده مگذارید، و او را از آنچه مطلوب اوست باز مدارید و براى گرفتن خراج، پوشش زمستانى و تابستانى رعیت را ، و چارپایى که بدان کارکنند و بنده اى را که در اختیار دارند، مفروشید. و براى دِرهمى کسى را تازیانه مزنید و دست به مال کسى مبرید...»



۱ الهی بشکند دستی که سیلی زد به زهرایم...

پی نوشت: از طولانی شدن مطلب عذر می‌خواهم.

  • مصطفا موسوی
هرکاری کردم در مورد این موضوع حرف نزنم تا تبلیغی برای این گونه افراد نکرده باشم یا خدایی نکرده کسی که با این کار آشنا نبوده را آشنا و بالتبع وسوسه نکنم، نتوانستم! دیدم به قول امام علی (نقل به مضمون) اینها در باطلشان خیلی مصمم‌تر از آنهایی هستند که راه را درست می‌روند!
این سایت متعلق به یک شرکت انجام پایان نامه است. دارند یک کار غیرقانونی، غیراخلاقی، غیرشرعی و کلاً غیرانسانی انجام می‌دهند. و البته برند دارند، سایت رسمی دارند، آدرس دقیق شرکت و شماره تلفن‌شان را نوشته‌اند و از همه جالب‌تر این که پروتکل و خط مشی خود را در صفحه اول سایت با وقاحت تمام شرح داده‌اند! طوری که شک می‌کنی شاید قضیه کلاً شوخی است!
به چه قیمتی؟ اصلا مگر کل این دنیای فانی چقدر می‌ارزد که حالا به خاطر یک فاکتور نه چندان حیاتی در آن، یعنی تحصیلات تکمیلی، آدم بخواهد چنین کثافت کاری‌هایی بکند؟
پی نوشت: زشت بودن این کار را هر دانشجویی که پایان‌نامه‌اش را خودش انجام داده باشد عمیقاً درک می‌کند.
لینک اصلاح شد: مکاریتم
  • مصطفا موسوی
رویم نمیشود از این پسر و دختری که توی آزمایشگاهمان، آزمایشگاه دانشگاه را می‌گویم، کامپیوترشان کنار هم است و با هم مثل نامزدها رفتار می‌کنند بپرسم که در چه مرحله‌ای هستند و اسم رابطه‌شان را چه می‌شود گذاشت. ولی خب برایم مسلّم است این است که از جنس گرل فرند بوی فرندهای رایج دانشگاهی نیستند. چیزی که برایم جالب است این است که قدشان برعکس است. یعنی پسر داستان هم قد یک دختر معمولی و دختر داستان هم قد یک پسر متوسط یا حتی کمی قد بلند است. خب شاید بگویید باشد قد که دلیل نمی‌شود. باید دلشان اندازه‌ی هم باشد. و کلا معیارهایی مثل قد و سن (مثال حضرت محمد و خدیجه) و کلا معیارهای فیزیکی و جغرافیایی و ... لزوما تعیین کننده نیست. نمیدانم درست است یا نه. اما خب به هرحال قبول کنید این که کسی بخواهد خلاف جهت آب شنا کند و عشق را، بدون این که با بچگی کردن اشتباهش بگیرد، اولویت اصلی زندگی اش بگذارد جالب است. حداقل برای آدم ترسویی مثل من!
  • مصطفا موسوی

یکی از مسائلی که انسان در اوایل شاغل شدنش با آن برخورد می‌کند مسئله ی «ناله» است. بله، ناله! به اسن صورت که در محل کار از هرکس بپرسی چه خبر می‌گوید بدبختی! بپرسی چطوری می‌گوید دست روی دلم نگذار و قس علی هذا. اگر هم دلیل را جویا شوی دلیلش یک‌چیز بیشتر نیست: پول! و اوایل آدم چه دل‌ها که برای بعضی‌هایشان نمی‌سوزاند. بعد از مدتی کم‌کم‌متوجه غیبت‌های گاه‌و بی‌گاه این جمعیت نالان می‌شوی. مثلا فلانی دو روز آخر هفته و سه روز اول هفته ی بعد  را نمی‌آید. هی فلانی کجا بودی؟ «هیچی بابا دلمون‌ پوسید توی این تهران. گفتیم یه مسافرتی بریم.» به سلامتی. کجا؟ «یه سر رفتیم رشت و‌فومن از اونور سرعین و یه سر هم الموت قزوین و برگشتیم» :|| یا یکی دیگرشان که خانوادگی با هواپیما رفته بود کیش! و... خب، مسافرت خوب است اما واقعا کسی که چنین مسافرت طولانی که خرجش دو برابر حقوق من است را می‌رود چرا باید پیش من بنالد؟

البته ناگفته نماند بعد از مدتی که حدود حقوق افراد دستتان می‌آید به رابطه ی مستقیم حقوق با میزان نالیدن و رابطه ی مستقیم میزان نالیدن با خرج‌های جانبی آنچنانی افراد پی می‌بریم. به طوری که انگار رمز موفقیتشان همین است: بنال تا نالان نباشی!

پی نوشت: کلا ناشکری نکردن و موج مثبت دادن از بهترین صفات یک انسان در اجتماع است که البته هنر هم می‌خواهد. دور شوید از کسانی که هربار میگوییم حالت چطور است می‌گویند: بد! «مؤمن غمش در دلش مخفی و شادی اش در چهره اش نمایان است»

  • مصطفا موسوی

درمورد شوِ یخ و بیمزه‌ی اردوغان در این مثلا کودتا، که اردوغان واقعا نشان داد بهترین لقب برایش همان «کود-آتا»1 است، تحلیل زیاد است اما فقط یک جمله کافی‌ست:

ویروسی که نکُشد، واکسینه می‌کند.

و کود-آتا این را خوب می‌دانست و در ارتشش اجرا کرد!


۱) آتا در ترکی یعنی پدر.

پی‌نوشت: بیچاره سربازان،مثل همیشه.

  • مصطفا موسوی

من خیلی وقت است مرد تحلیل‌های بزرگ‌نیستم. مثلا تحلیل اینکه رفتن و مدافع حریم (کلی تر از حرم) شدن توی سوریه چقدر لازم است،چقدر خوب است و کی باید برود و کی نه...

اما آنچه می‌دانم این است که کسانی که این مدافعان را مزدور می‌خوانند، و همچنین کسانی که آنها را - ببخشید که می‌گویم - احمق می‌خوانند، و یا هر انگ و‌برچسب دیگری، این کارشان یک دلیل بیشتر ندارد. و آن هم «حسادت» است.

من خودم جنس این حسادت را عمیقا درک می‌کنم،چون خودم هم کمابیش به آن دچارم. حسادت به این که بتوانی برای آرمانت از خانه و خانواده و خوشی‌هایت بگذری و راهی کشور دیگری شوی که چیزی جز گلوله انتظارت را نمی‌کشد. حسادت به اینکه آرمانی داشته باشی که بیارزد برایش چنین کاری کنی. حسادت به اینکه اصلا آرمانی داشته باشی...

  • مصطفا موسوی