دلستون

نگفتنی های از دهان در رفته ی مصطفا
دلستون

نخلستون خونه ی نخلا ؛
دلستون آرامگاه منه.
________________

Home

صفحه اینستاگرام

کانال تلگرام

About

آدرس کوتاه شده برای لینک دادن در بلاگفا :

http://goo.gl/Rql0Wp

.

۱۰۷ مطلب با موضوع «دیدگاه (نظرات و افاضات)» ثبت شده است

‏زبان بشر ناقص‌تر از آن است که مفهومی را دقیقا همانطور که در ذهن ماست به ذهن طرف مقابل برساند. در واقع هر مفهومی در ذهن ما ایجاد می‌شود، تا ابد در آن زندانی می‌ماند.


پی‌نوشت: این روزها در کانالم می‌نویسم: ghamyazeh@

  • مصطفا موسوی

چیزی که ما با آن مواجه‌ایم، ناکارآمدی نیست، خیانت است! این خبر را ببینید. متن خبر آشناست: تکذیب! تاریخ خبر برای چه روزی است؟ 12 بهمن ماه. حاکمیتی که حفظ جان شهروندانش برایش اولویت نباشد و همه‌ی ناراحتی‌اش این است که چرا دو روز قبل از انتخابات، حقیقتی که دیگر نمی‌شد انکار کرد (چون تعدادی از مبتلایان فوت شده بودند و خانواده و پزشکشان ساکت نمی‌نشستند) را دشمن بولد کرده است!

دوستی نوشته بود "برای آنان که در ادعای «من هم قاسم سلیمانی‌ام» صادق باشند، شرکت نکردن در این جهاد آسان از ترس کرونا مسخره است..." با حرفش مخالفم (چون گذشته از این که شرکت نکردن در انتاخابات را آخرین راه مسالمت آمیز اعتراض به حکومت می‌دانم، برای کسانی که قصد رأی دادن داشتند نیز اجباری برای برگزاری انتخابات و شرکت در آن وجود نداشت و می‌شد انتخابات را مدتی عقب انداخت) اما جدای از مخالفت با این حرف، می‌گویم این که انتخابات یا حتی راهپیمایی بدون خبر مردم از کرونا (اتفاقی که برای راهپیمایی رقم زدند اما برای انتخابات نتوانستند رقم بزنند) برگزار شود، هنر نیست. چون کسی که می‌خواهد به زعم شما جهاد کند باید از خطر موجود اطلاع داشته باشد. نه این که مردم را با ناجوانمردی بی‌خبر بگذاریم تا بیایند در نمایش قدرت سیاسی ما شرکت کنند!


پی‌نوشت یک: این روزها حرف برای گفتن بسیار دارم اما مجال و رمقی برای نوشتن نیست.

پی نوشت دو لطفاً نظرتان را بدون توهین بفرمایید. 

  • مصطفا موسوی

از کشتن مردم توی آبان ناراحتیم. 

از ترور شهید سلیمانی ناراحتیم. 

از سوء استفاده‌ی سیاسیون از جسد شهید روی زمین مونده ناراحتیم.  

از سوء استفاده از اسم شهید برای مظلوم نمایی رژیم برای انتخابات ناراحتیم. 

از شیربرنج بودن مسئولین و پررو شدن امریکا در حدی که اولین بار توی تاریخ علنا جلوی مردم ایران قرار گرفته ناراحتیم. 

از کشته شدن مردم کرمان توی تشییع ناراحتیم. 

از بی تفاوتی بی‌وطن‌ها و خوشحالی دشمن‌ها از حادثه کرمان ناراحتیم


خدایا، چرا ما را بین چند باطل مخیرّ به انتخاب حق می‌کنی؟ 


  • مصطفا موسوی

ماجرا ماجرای غم انگیزی است. اما نه جدید است و نه برای این مملکت عجیب. دو کولبر نوجوان جان خود را از دست داده‌اند. ( این لینک را باز کنید بخوانید لطفا).

امروز این اینفوگرافی را دیدم از ایرنا:

 (برای دیدن اندازه بزرگ کلیک کنید)

بعد یک نفر توی توییتر از روی اطلاعات آن حساب کرده بود که اگر هر بار وزنش انقدر باشد و کولبر در n ساعت مسیر کوهستان را طی کند و در ماه m روز کار کند و... درآمدش می‌شود ماهی شش میلیون تومان! گفتم تو برو زندگی کولبرها را ببین. ببین زندگی‌شان شبیه کسی است که ماهی 6 میلیون تومان درآمد دارد؟! برخی توی خانه‌هایشان و روی کاناپه لم می‌دهند و فکر می‌کنند کولبری مثل کاذمندی است که امروز صبح با ماشین یا مترو می‌روی در فلان اداره، 8 ساعت زیر کولر یا کنار بخاری کار می‌کنی، عصر برمی‌گردی، استراحت می‌کنی. فردا دوباره از اول! و روزهای کوهپیمایی با چند ده کیلوگرم بار روی دوش را ضرب و تقسیم می‌کنند و فکر می‌کنند نوجوان ۱۴ ساله قاچاقچی است و از روی طمع، در آذرماهی که او حاضر نیست ماشین شخصی را در شهر راه نیاندازد و باعث این آلودگی هوای مرگبار نشود، در چنین هوایی به دل کوهستان‌های چند هزار متری کردستان بزند تا سر برج 6 میلیون پول بشمارد!

مردم که اینگونه نسبت به هم بی رحم‌اند، چه انتظاری از مسئولین معلوم‌الحال داریم؟

  • مصطفا موسوی
امروز عمه ی گرامی ام را دیدم. خیلی گلایه کردم از او. گفتم این صحیح نیست که توی دنیا فقط عمه ی من فیلم جوکر را تحلیل نکرده باشد! بنده خدا پیرزن الان نشسته یک گوشه و دارد سعی می کند با کلمات نئولیبرالیسم و آنارشیسم و... جمله بسازد
  • مصطفا موسوی
اصرار بر جوان‌گرابی، مثل اصرار بر وزیر زن داشتن در کابینه است! به خودی خود ارزشی ندارد. در آن مورد، دچار یک نوع تبعیض جنسیتی پنهان می‌شویم که زنان را یک اقلیت در نظر می‌گیرد که باید نماینده‌ای در دولت داشته باشد. و این (از وجه تئوری) با شایسته سالاری تعارض دارد. جوان گرایی هم که این روزها و در آستانه‌ی انتخابات مجلس مد شده است، همین ایراد را دارد. سن کمتر برخی افراد مزیت ویژه‌ای محسوب نمی‌شود. و چه بسا جوانانی که نامشان مطرح می‌شود را می‌بینیم که نسخه‌ی به روز شده و خطرناک تر پدران یا هم فکران بازنشسته شان هستند. اگر قرار است جوان گرایی شود، باید در تفکر جوان باشد نه در سن و سال. فکرهای فرسوده را با آدم‌های حاملشان دور بیاندازیم و فکرهای جوان‌تری که تا به حال فرصت و اجازه‌ی حضور نداشته‌اند را بیاوریم. این می‌شود جوان‌گرایی.

پی نوشت: این حرف‌ها کلی بود نه درمورد مملکت خودمان و انتخابات مجلس آن! چون لازمه‌ی این حرف‌ها چیزهایی مثل فعالیت آزادانه و مؤثر احزاب و آزادی در انتخاب است که شوخی‌ای بیش نیست!
  • مصطفا موسوی

من خیلی دوست دارم وقتی یک سیاستمدار اختلاس گر و رانت خوار را، وقتی خبر سوختن دانش آموزان ابتدایی در آتش را می‌شنود، نجوای درونش را بشنوم. که از بین «ای بابا باز دردسر جدید» گفتن‌ها و «چه موضعی بگیرم که جایگاهم متزلزل نشود» گفتن ها و «تقصیر را گردن چه کسی بیاندازم‌» گفتن‌هایش، لحظه‌ای هم از ذهنش این جمله می‌گذرد که «پولی که از فلان بودجه برداشتم و با آن لکسوز خریدم می‌توانست نهصد مدرسه را گازسوز کند»؟

چهاردهم و پانزدهم آذر سالگرد دو حادثه دلخراش آتش سوزی در دو مدرسه ابتدایی دخترانه است که بازتاب گسترده‌ای در فضای کشور داشت. اما فقط بازتاب گسترده! حوادثی که نه اولین بودند و نه آخرین! نکات عجیب در مورد این حوادث زیاد اند. مثلا این که روستای شین آباد گاز کشی شده‌است اما در مدرسه بخاری‌ها نفتی بوده‌اند! یا در درودزن چندبار دانش‌آموزان کلاس‌های دیگر به مدیر خبر آتشسوزی را می‌دهند اما او جدی نمی‌گیرد و به مکالمه‌ی تلفنی‌اش ادامه می‌دهد. یا این که اطلاعات بسیار کمی از آتشسوزی #مدرسه_اسوه_حسنه زاهداندر دسترس است! مردم سیستان حتی در داشتن همدردی هموطنانشان هم محروم اند! 

حوادث ناشی از ظلم و حماقت در این کشور زیاد است. اما زنده زنده سوختن این دخترک های بی پناه هرگز برایم عادی نمی‌شود. بعد از حادثه‌ی شین آباد در سال 91 قصیده‌ای سرودم که با کمی اصلاحات در ادامه تقدیم می‌کنم. به امید روزی که مردم و کودکانمان، «دلسوز» داشته باشند.


من دیده ام یک روز یک جا مادری که

جانش فدا میشد برای دختری که

تنها امید روزهای سختی اش بود

من دیده ام مرگ امید آخری که... 

می سوخت کودک در میان آتشی که... 

مثل تمام برگ های دفتری که... 

فریاد کودک را کسی نشنید آنجا

فریاد کودک لحظه ی زجرآوری که...

در گوشتان این قصه قدری آشنا نیست؟

نشنیده ایدش چند جای دیگری که...؟

کودک بسوزاند چراغ نفتی و باز...

اینگونه باید باشد اینجا؟ کشوری که...

بی غیرتان گویی زیادی تکیه کردند

بر تکیه کردن هایشان بر این اریکه

دق کرد هرکس که شنید این ماجرا را

جز آن که باید، ظالم بی باوری که

از یاد برده روز حسرت را که باید

بنشیند آنجا روبروی داوری که...*

در گور می کردند زنده دختران را

ما زنده سوزاندیم تا خاکستری که...

«سیران» همان فردای «نرگس» بود، لیکن

گفتیم و نشنیدند دلهای کری که...

از آه دامن گیرشان هیهات! هیهات! 

این جوجه گنجشکان بی بال و پری که.. 

ای کاش برخیزیم از این خواب تباهی

دیگر نباشد قصه ی ویران گری که:

من یک پدر را دیده ام قامت خمیده

من دیده ام یک روز یک جا مادری که...


*گوییا باور نمی‌دارند روز داوری/کاین همه قلب و دغل در کار داورد می‌کنند ( حافظ)


پی نوشت: کاش اسامی این مدارس را جستجو می‌کردید و قدری درباره‌شان می‌خواندید... 

  • مصطفا موسوی

گفتتن ندارد، چون همه میدانید همراهی کردن با کسی برای خرید عقد و جهیزیه و امثالهم سخت ترین کار جهان است! امروز شاید ده ساعت سرپا بودم و حقیقتا خسته شدم.

حالا آمدم دراز بکشم. ناخودآگاه خواستم بروم سراغ شبکه‌های اجتماعی‌ام تا هوایی عوض کنم. نمی‌دانم جرا عادت نکرده‌ام. دارد می‌شود دو هفته که قطعیم. اما هنوز هرشب دلم می‌خواهد در آن دنیای مارشمالویی غلط بزنم و لیز بخورم. دلم تنگ شده. برای وقتی توی اینستاگرام استوری سوالی می‌گذاشتم و با جواب‌های بچه‌ها شوخی می‌کردم. برای وقتی جمله‌ی بی ربطی از کسی می‌خواندم که ایده‌ی جمله‌ای دیگر توی ذهنم نقش می‌بست و فورا می‌نوشتمش. برای بازی بی هدف با کلمات توی توییت های نیمه شبی ام. برای کانال علی خاکباز و شعرهای مربوطش! برای دوستانی که اگر این راه وصل نشود، جوری ندارمشان که خودم هم شک می‌کنم چنین کسانی را می‌شناخته ام. برای پناه بردن به گوگل از پس هر سوال. برای کانال بی رمقم. برای بحث‌ها و سوال و جواب‌های گروه‌های مهندسی. برای احوالپرسی‌های ناگهانی از آدم‌هایی که توقعش را ندارند یا ندارم. برای گم شدن در استوری های دوستان و زندگی کردن پا به پایشان... 

شاید بگویید بس است اینهمه مدت حرف زدن از این اینترنت تحفه! شورش کرده‌ای. انفدر ننه من غریبم بازی در نیاور و.. چون خودم هم این ها را به خودم می‌گویم. اما باور کنید این چیزهایی که گفتم، هرچند کم اهمیت باشند( که نیستند)، بخشی از سبک زندگی ما بودند که به آن خو گرفته بودیم و از آن لذت می‌بردیم. شاید بخشی از آن ایده آل نباشد. اما این که تغییرش دهیم را خودمان باید بخواهیم. این که به زور و به ناحق جیبمان را که می‌زنند، هیچ، روند زیستنمان را هم مختل می‌کنند، نمیدانم بگویم چیست. نامردی است؟ احمقانه ست؟ نمی‌دانم. بیشتر از هر چیزی به قول آقا گل "مسخره ست"!

مسخره است واقعا! دکتر میم دیشب می‌گفت تا کنون پنج کشور به خاطر آشوب و اعتراض اینترنتشان را به طور سراسری قطع کرده اند: عراق ، اتیوپی، مصر ، سودان و ایران! دیروز صبح برادرم گفت احمد خاتمی در نمازجمعه تهران توصیه کرده اینترنت را کلا وصل نکنید! تا متن خبر را نخواند باور نکردم! پریشب خبری خواندم که یکی از فرماندهان سپاه گفته ما در 48 ساعت اغتشاشات را جمع کردیم در حالی که فرانسه مدتهاست نتوانسته جلیقه زرد ها را جمع کند! (با خودم گفتم ادامه این جمله لابد این می تواند باشد: اگر دولت فرانسه بخواهد سپاه ایران می‌تواند اعتراضات فرانسه را کنترات اجاره کند و برایشان جمعش کند! با چادر مجرب و قیمت مناسب!) آن یکی امام جمعه تهران گفته بود چه ربطی دارد بنزین گران می‌شود همه چیز گران شود؟ رئیس جمهور امروز گفته من خود هم جمعه فهمیدم بنزین گران شده. این کار را به وزیر سپرده بودم و گفته بودم به خودم هم خبر نده! ( به قول یکی از دوستان شکسته نفسی نفرمایید اسناد! شما هنوز هم نفهمیده‌اید!) آن یکی مسئول هلال احمر می‌گوید به ما ماهیانه 500 لیتر سهمیه بنزین داده اند از قرار لیتری 3 هزار تومان! خب این دیگر چه سهمیه دادنی است!...

خیلی زیاد است از این خبرها که گفتنشان از حوصله خارج است. همه هم یک ویژگی مشترک دارند. مسخره اند! واقعا سیرک مضحکی آن بالا در جریان است. که نمی‌دانم قرار است کِی و چطور و به دست چه کسی تمام شود! فقط امیدوارم تمام شود. دوست ندارم یک عمر یک مشت احمق(یا پررو) بر سرم حکمرانی کنند. 

  • مصطفا موسوی

تا حدودی حس می‌شود که اینترنت وصل شده است! از کم شدن سرعت روشن شدن ستاره‌های وبلاگ‌ها می‌شود فهمید.

طبق پیش‌بینی بعد از واریزها اینترنت شروع به وصل شدن کرد. آن هم از استان‌هایی که سر به راه تر بودند شروع شد. یزد، سمنان، گلستان و... ما توی استان فارسیم. یکی از کانون‌های اعتراضات. قابل پیش‌بینی بود که اینترنتمان دیرتر وصل شود. امروز حوالی ظهر چند دقیقه وصل شدم، تعجب کردم. برادرم گفت اینجا ( شهری که برای انجام کاری رفته بودیم) جزو استان یزد است! گفتم نه ربطی ندارد..آش دیگر آنقدرها هم شور نیست!  توی آن چند دقیقه سرگردان بودم و نمیدانستم چه کنم. ایمیل را چک کنم یا به تلگرام سر بزنم یا اعتبارم در سایت را چک کنم یا دنبال سوالی که دیشب در حین مطالعه برایم پیش آمده بود بگردم؟ و... که به محض خروج از محدوده‌ی آن شهر، دوباره اینترنت قطع شد! 

بله. استان فارس کفران نعمت کرده است. ما باید تنبیه شویم!

"ببُر به نام خداوندت..."

  • مصطفا موسوی

در صفحه باشگاه خبرنگاران جوان در پیام رسان بله خبری خواندم که البته در خود سایت نتوانستم پیدایش کنم. چون سیستم جستجوی سایتشان بر مبنای گوگل بود!  خبر این بود:

« ماموران پلیس فتا مازندران موفق به شناسایی مدیر یک کانال تلگرامی شدند که با راه اندازی کمپین "بنزین نزنیم"، مردم را به اغتشاش و اخلال در نظم عمومی دعوت می کرد. »

نمی‌دانم آن مدیر نگون بخت گروه تلگرامی توی صفحه‌اش دقیقا چه حرف‌هایی زده است. اما طبق متن خبر، بعضی از این جماعت معنای جدیدی به واژه‌ی "دیکتاتوری" داده‌اند! آخر برادر من! اعتراض از این مسالمت آمیز تر؟

تا پیش از این ( حتی در همین چند پست قبل) می‌گفتم ما باید نحوه‌ی صحیح اعتراض کردن را بیاموزیم تا حسابمان از اغتشاش گر و فتنه گر و اوباش و برچسب‌هایی از این قبیل ( که دقیقا مشابه وقتی آن طرفی ها برای هر رویدادی یک عنوان خاص می‌گذارند، این طرفی‌ها هم برای هر تظاهراتی یک برچسب خاص می‌گذارند... ) جدا شود. تا اعتراضمان نتیجه بدهد. اما انگار مشکل نفس اعتراض داشتن است! وگرنه مسالمت آمیز تر از بنزین نزدن این است که لپ‌های گل گلی حسن روحانی را بکشیم و بگوییم فقط سه تومن عزیزم؟ 

  • مصطفا موسوی