دلستون

نگفتنی های از دهان در رفته ی مصطفا
دلستون

نخلستون خونه ی نخلا ؛
دلستون آرامگاه منه.
________________

Home

صفحه اینستاگرام

کانال تلگرام

About

آدرس کوتاه شده برای لینک دادن در بلاگفا :

http://goo.gl/Rql0Wp

.

آدم چه کند؟
مثل پناه آوردن از تشنگی به آبِ شور؛ سراغ عشق می‌روی که تنها نباشی. هی می‌نوشی و هی تشنه تر می‌شوی.
هی تنهاتر می‌شوی...
  • مصطفا موسوی
برند مورد علاقه‌ی ضیا (ضیا الدین، برادرم) تویوتا است. من هم دوست دارم اما او علاقه‌ی مفرطی به ماشین‌های قدیمی تویوتا دارد. اما من استایل پاجرو را بیشتر می‌پسندم. دفعه قبل که تهران بودم و قرار بود ضیا هم بیاید و به من ملحق شود قبل از آمدنش رفتم و یکی از پاجروهایی که توی سایت دیده بودم را از نزدیک دیدم. کلا متفاوت بود! فهمیدم با پول ما پاجرو تمیز نمیشود خرید! پس کلا این گزینه را کنار گذاشتم.
ضیا که آمد یک شب نشسته بودیم و آگهی یک تویوتا 3F مدل ۱۹۹۲ که قبلا دیده بودیم و به نظر خوش قیمت می‌آمد را نشان داد و گفت زنگ بزنم؟ گفتم بزن! زنگ زد و با طرف قرار گذاشت ماشین را ببینیم. کجا؟ مشهد مقدس!
امام رضا بخواهد بطلبد این است!
ادامه دارد...
  • مصطفا موسوی
بالاخره به این نتیجه رسیدیم که ما دو نفر آدم ۸۸ و ۹۸ کیلویی نمیتوانیم با یک پراید وانت خسته اینهمه کار را انجام بدهیم. البته این همه کار که می‌گویم خودش پست جداگانه‌ای می‌طلبد! الان موضوع ماشین است!
دو سه ماهی بود که کم و بیش شیپور و دیوار را رصد می‌کردیم. از وقتی درآمدمان از فاز اول پروژه قطعی و مشخص شد تصمیمان برای ماشین خریدن قطعی شد. بودجه ای که می‌خواستیم اختصاص بدهیم همه‌اش متعلق به خودمان نبود. به عبارت دیگر روی دستمزدمان از فاز دوم پروژه که بعد از عید گیرمان می‌آمد هم حساب باز کرده بودیم و قرار بود از جای دیگری بخشی از آن را "دست گردان" کنیم. خب، با بودجه‌ای نزدیک به ۴۰ میلیون تومان اگر از شما می‌پرسیدم، چه ماشینی پیشنهاد می‌کردید؟ با این توضیح که با توجه به نوع کارمان، توی خاکی زیاد می‌رویم، با ماشین کارکرده مشکلی نداریم و ضمنا سواری‌های.رایج خانوادگی هم چندان مورد پسندمان نیست!
فعلا تا همین جا را داشته باشید تا در پست بعدی بگویم در ادامه چه کردیم و چه می‌خواهیم بکنیم!
  • مصطفا موسوی

همسر عزیزم! نمی‌دانی چقدر و نمی‌دانی چطور دوستش داشتم. و چه خوب که نمی‌دانی! متاسفم که این را می‌گویم اما تو جای او را برای من پر نمی‌کنی. قرار هم نیست که پر کنی.

من مثل کودک چهار ساله‌ای بودم. کنجکاو و پر انرژی. و او مثل جوجه ای رنگی بود که نصیبم شده بود. نمی‌دانستم چه میخواهد چه نمیخواهد. چی برایش بد است و چی خوب؟ اولین باری که کمی مریض شد را یادم است. چقدر درد کشیدم! طول کشید تا کم کم طبیعتش دستم آمد. تا فهمیدم چه کنم که خوشحال باشد.

طول کشید تا یادش گرفتم...

ذره ذره بزرگش کردم و بزرگم کرد. ذره ذره او را، و دوست داشتن او را، و "دوست داشتن" را، یاد گرفتم. حالا که دیگر او نیست، دیگر چه فرقی میکند چه کسی باشد؟ هیچ کودکی تشنه ی کشف دنیای جوجه‌ای جز جوجه ی اولش نیست. دیگر همه چیز برایش تکراری شده...

 تو او را ندیده‌ای که بفهمی چه بود! من عشق را از او یاد گرفتم و با او کشف کردم. حالا برای تو، اگر بخواهم و اگر بتوانم، حداکثر بازی اش میکنم!

ببخش مرا ولی نمی‌دانی چقدر توی ذهنم با او مقایسه ات میکنم. و ببخش که در این جنگ نا برابر محکوم به شکستی!

خوشحال باش که همسر مهربان و سر به زیری داری؛ اما من، سالها پیش از این به تو خیانت کرده ام...

  • مصطفا موسوی

مناظره علی کریمی و ساکت سنبل تقابل اعتراضی مردم و سیاستمداران است.

مردم می‌دانند مشکل وجود دارد، اما نمی‌دانند چه بپرسند؟ چطور باید بپرسند؟ ریشه کجاست و... فقط حرص می‌خورند و در اعتراضشان لکنت دارند. مثل علی کریمی. و نهایتا هم دستشان به جایی نمی‌رسد جز استعفا دادن. مثل علی کریمی.

سیاستمداران اما آمار دارند، اسناد و مدارک دارند، اعصاب آرام و حواس جمع دارند، لبخندهای به موقع بلدند، احترام ظاهری و لفظ قلم حرف زدن بلدند، نکته‌های کوچک را بزرگ می‌کنند و از اصلی تر ها می‌گذرند و نهایتا هم بدون هیچ پاسخگویی قسر در می‌روند. مثل ساکت!

  • مصطفا موسوی
چگونه می‌توان از بین دو جناح، هر دو را ناراضی نگه داشت؟ خیلی ساده است: صدا و سیما را الگوی خود قرار بدهید!
  • مصطفا موسوی

قصد داشتم یک ابزار مناسب پیدا کنم برای برش لوله‌ی پلی اتیلن. کاری که توی بازار همه با یک ابزار رایج ولی به درد نخور انجامش میدهند. واقعا که بازار مبهم و محدودی است و اگر کمی قدرت و کمی هم ایده داشته باشی میشود واردش شد و کارهای متفاوت زیادی انجام داد!

خوشحال بودم که قرارداد خرید اتصالات را بسته‌ام و با همان انرژی توی بازار ابزار حسن آباد خیلی گشتم و از این پاساژ به آن پاساژ رفتم. بعد هم همینطوری قدم زنان تا خانه‌ی خواهرم که منیریه بود پیاده رفتم! خیلی خسته بودم اما خودش و شوهرش هنوز از سر کار نیامده بودند. کار کوچکی هم حوالی گمرک داشتم. باز هم پیاده تا آنجا رفتم. میدان رازی که رسیدم ساعت ۷ شب بود و کم کم درد را توی پایم حس می‌کردم! و وقتی با دامادمان رفتیم چهاردانگه که ماشینش (که به دلایلی توی پارکینگ محل کارش گذاشته بود) را بیاوریم کارم کاملا به لنگ لنگان راه رفتن کشید!

حالا هم پایم را بسته‌ام و توی خانه بست نشسته‌ام. طوری پایم درد می‌کند که برای ادامه‌ی کارها برادر گرامی را از شیراز فرا خواندم! خرید یک دستگاه جوش لوله، یک دستگاه پروفیل بُر که قرار است برای برش لوله شخصی سازی شود، یک موتور سیکلت و احتمالا یک جفت بیسیم برای سر پروژه کارهای پیش رو است! و من امیدوارم یک روزه همه‌اش انجام شود!

  • مصطفا موسوی

...اتوبوس نزدیک عوارضی کنار یک رستوران پارک کرد. صبحانه را همانجا خوردیم. همانجا نشستیم و گوشی‌هایمان را شارژ کردیم و کم کم گرم شدیم و سرگرم گوشی‌هایمان. کم کم آماده می‌شدیم برای ناهار سفارش دادن که یکی از مسافران پیشنهاد داد با قطار برویم. من مخالفت کردم و گفتم قطار توی روز عادی هم انقدر یهویی نمیشود چه برسد به حالا که همه هجوم می آورند. اما راننده اتوبوس آنقدر توی گوش همه خواند که متقاعدشان کرد...

  • مصطفا موسوی

فرای این که معصوم و تعریفش چیست، به نظر بنده معصوم را می‌شود نقد کرد.

واقعیتش این است که ما باید علوم انسانی‌مان و علوم دینی‌مان بسیار قوی باشد. طوری که آنچنان دلایل محکم و زیبایی برای رد نقدی که به معصوم می‌شود آورده شود که شخص نقد کننده نه تنها چیزی بیاموزد، بلکه با هر نقد و بحث اعتقادش به معصوم قوی‌تر شود. اساسا کارکرد نقد فقط خرده گرفتن نیست. انسان در جریان نقد می‌تواند خیلی چیزها یاد بگیرد. شما توی کلاس از روش حل استادتان، که در یک مقیاس کوچکتر می‌توان نسبت به شما در زمینه آن درس معصوم قلمدادش کرد، می‌گیرید. استاد، یا یکی از همشاگردی‌های باسوادترت، می‌گوید این که فلان ایراد را می‌گیری یعنی فلان قسمت موضوع را نفهمیدی. این قسمتی که نفهمیدی در اصل چنین است و اگر چنان که می‌گویی بود فلان تناقض در بهمان اصل را ایجاد می‌کرد پس رد است!

خب البته اینی که می‌گویم برای وقتی است که استاد در دسترس باشد یا همشاگردی با سوادی داشته باشی. اما برای نقد معصومین طرف حساب ما این طلبه‌های غالبا م ف ت خ و ر ی هستند که ۱۴ قرن است دور سر خودشان می‌چرخند و امروز شاید بیشتر از همه‌ی آن چهارده قرن قدرت دارند و کمتر از همه‌ی آن مفیدند!

بله معصومین را می‌شود نقد کرد. حتی معصومین را باید نقد کرد! خدا را هم باید نقد کرد! اما چه کسی، پیش چه کسی و چطور نقد کند؟ و هدفش چه باشد؟


پی‌نوشت یک: امیدوارم متوجه شده باشید حرف من با حرف آقای روحانی کاملا متفاوت است. من با زاویه نگاه ایشان مخالفم. بنده کلا در بیشتر موارد با ایشان مخالفم مگر این که عکسش ثابت شود.

پی‌نوشت دو: آقای روحانی هرچند شما واقعا استادید اما واقعا فکر میکنید تا کی میتوانید با راه انداختن بحث های چالشی و حاشیه‌ای، آن هم سر بزنگاه، حواس مردم و منتقدان را از مطالباتشان و از بی عرضگی‌هایتان پرت کنید؟

  • مصطفا موسوی

خلاصه با همان ماشین که ذکر خیرش بود رفتم. نزدیک شیراز زنگ زدم به فامیلمان که گفت دیر آمدی باید وقت اداری باشد. فردا صبح برو. ناچار ۳۰ کیلومتر دیگر رفتم و شب را در خانه ی خواهر جان در شیراز سپری کردم و صبح ساعت ۸ دوباره رفتم کارخانه. بعد از کلی پیگیری و  گشتن فهمیدیم نمونه لوله ی مورد نظرم توی کارخانه نیست. 

  • مصطفا موسوی