دلستون

نگفتنی های از دهان در رفته ی مصطفا
دلستون

نخلستون خونه ی نخلا ؛
دلستون آرامگاه منه.
________________

Home

صفحه اینستاگرام

کانال تلگرام

About

آدرس کوتاه شده برای لینک دادن در بلاگفا :

http://goo.gl/Rql0Wp

.

حکومت نظامی تصمیم حکومت برای کنتل حضور یا عدم حضور مردم در معابر عمومی و در کنار یکدیگر است تا از این طریق جلوی هم اندیشی و هم افزایی اعتراضات آنها گرفته شود. این روزها با حضور فن‌آوری هایی جدید، راه و روش ارتباط مردم نیز تغییر کرده است و گرد هم جمع شدن‌ها بیشتر از این که کف خیابان باشد در شبکه‌های اجتماعی است. امروز که به خاطر اعتراضات، اینترنت از پیش از ظهل در استان فارس )حداقل در شهر ما که اتفاقا محل اعتراض هم نیست) قطع شده، در می‌یابیم که حکومت نظامی ابزار حکومت‌ها برای سرکوب است. نه پهلوی و جمهوری اسلامی می‌شناسد نه فلان رئیس جمهور و بهمان حزب..

 

پی نوشت: الآن که اینترنت بعد از ساعت ها باز شده فسط سایت‌های داخلی باز می‌شود. نه شبکه های اجتماعی و نه حتی گوگل!

بعدا نوشت: الان ساعت 00:07 است. یک ساعت بعد از نوشتن این پست حتی همان داخلی ها هم باز نمیشد. آنتن شبکه هم رفته بود. الان دوباره نصفه و نیمه باز شد! جمهوری اسلامی دارد خوب خودش را نشان می‌دهد! 

  • مصطفا موسوی

بدترین نفرین این است که به آدم بگویند:  « مرده شور ببردت »

نه چون آرزوی مرگ می‌کند، که چنین چیزی نه بد است و نه آرزو کردن می‌خواهد! مسیر همه ماست. بلکه چون مردنی ساده را آرزو می‌کند. من دوست ندارم کارم به مرده شور بکشد. مرگی به درد می‌خورد که جسد آدم قابل شستن نباشد.

مرگ روی تخت خواب را که میلیاردها انسان بلدند. کاش آدم می‌توانست جوری زندگی کند که دست کم یک آدم ظالم دیگر به خونش تشنه باشند. 

پی نوشت: میدانم این متن کمی شعار زده است. بیشتر حسرت اینچنین بودن را دارم تا این که اینچنین باشم. 

  • مصطفا موسوی

‏آدم صد تا چاه یک متری هم بکَند به آب نمیرسد، اما با یک چاه صد متری، چرا

دلم می‌خواست توی یک زمینه متخصص باشم. طوری که اگر گفتن فلان کار را می‌خواهیم بگویند باید بروی پیش فلانی. اما شده‌ایم منظومه‌ای از قابلیت‌های نصفه و نیمه...  

  • مصطفا موسوی

خب، آزمون نظام مهندسی رو دادیم و تموم شد رفت. نظارت رو خیلی خوب دادم. طراحی هم لب مرز.

به لطف یکی از دوستان توی یه گروهی عضو شدم که مال یکی از اساتید معروف آزمون نظام بود و اونجا شاگرداش رفع اشکال میکردن. قبل و بعد آزمون توی گروه فعال بودم و سوال میکردم جواب میدادم. باعث افزایش تسلطم شد. بعد آزمون دیدم اکثر سوالا رو حل کردم و بقیه شم میتونم حل کنم (سوالا از طریق عکس منتشر شد بعد آزمون) هیچی دیگه نشستم یه پاسخنامه تشریحی مفصل برای آزمون نوشتم! به چند تا سایت پیشنهادش دادم و آخر یکیشون( تاسیسات نوین) ازم خرید. هرچند قیمت پایینی خرید اما عجله داشتم. به هرحال خرج کتابای آزمونم در اومد!

دانلود پاسخنامه آزمون نظام مهنوسی تاسیسات مکانیکی مهر 98

نکته مثبت دیگه ای که این چند وقته داشت این بود که فهمیدم چقدر از آموزش دادن خوشم میاد. فلذا احتمالا چند تا جزوه خلاصه و آموزش حل مسئله در همین زمینه بنویسم هم برای کسب درآمد هم برای دادن زکات علم! (زکات علم لزوما مجانی یاد دادنش نیست!)

فقط امیدوارم فردا پاسخنامه رو به قیمت نجومی نذاره! چون باعث میشه کپی بشه و ضرر کنه. همینجوریشم کپی میشه. ماها کلا به استفاده  دسترنج دیگران به طور رایگان معتادیم.

دیگه فعلا عرضی نیست. کربلا هم نرفتم. اما امسال میرم بالاخره.

  • مصطفا موسوی

آزمون نظام مهندسی آخر دو هفته دیگه ست و شدیدا مشغول خوندن مطالب مونده ام.

دو سه ماهه کارو تعطیل کردم و داداشم (شریکم) حسابی خسته و شاکی شده و منتظره امتحان تموم شه جبران کنم!

دوست دارم بعد آزمون برم کربلا. مادرم تابه حالا اذن نداده برم. امسال دیگه میخوام یواشکی برم. نمیدونم درسته یا نه

از طرفی کارت ملیم نمیدونم کجاست. و نمیدونم گذرنامه میشه گرفت با شناسنامه قدیمی یا نه؟ کاروان‌هایی که میخواستم باهاشون برم هم همه حرکتشون قبل امتحانمه. یه مقدار پیچیده شده خلاصه.

  • مصطفا موسوی

یکی از بچه های فجازی چند روز پیش نوشته بود: پاییز داره میاد و من از همین حالا زردمه!

من واقعا هرسال اول پاییز زردمه. آخرم پاییز 97 جوری زمینم زد که هنوز بلند نشدم. کسایی که از قدیم وبلاگ منو میخونن میدونن که حجم زنجموره ای که من توی این چند وقته کردم از مجموع همه این سال ها بیشتر بوده. اما دیگه کافیه. خالی که نمیشیم. فقط تثبیتش می کنیم. حال چارتا رفیقمونم بد میشه. دیگه میخوام دست بکشم از این اوضاع.

شاید عوض این که حرفامون برگرفته از حالمون باشه، این بار حالمون برگرفته از حرفامون شد.

  • مصطفا موسوی

پیرمرد یک نوار داشت که هروقت دلش پر میشد و تنهایی اش سر می‌رفت، به آن گوش می‌داد. یک شب که خسته بود، نوار را گذاشت توی دستگاه اما با دست لرزانش به جای دکمه ی پخش، دکمه ی ضبطش را زد و با این فکر که اول نوار خالی است، بی اعتنا رفت سراغ خودش. آخر شب هم نوار را فراموش کرد و از خستگی خوابش برد.

صبح که بیدار شد فهمید با دست خودش چه کرده. نوار را گذاشت. دید صدایی نیست جز راه رفتنش، تنهایی غذا خوردنش، مسواک زدنش... و سکوتش. پیرمرد  سکوت خودش را ضبط کرده بود. و حالا هر شب باید به تنهایی مضاعفش گوش میداد...

من آن پیرمردم. عقلم زایل شده. دستم می لرزد و صدای سکوتم زیبا نیست.. 

  • مصطفا موسوی

دیشب که از بیرون آمدم، خسته بودم. با همان لباس های بیرون روی کاناپه دراز کشیدم و بی هوا خوابم برد. صبح که از خواب بیدار شدم دیدم گوشه ی نقابم ترک برداشته... 

  • مصطفا موسوی

کاش میشد جای فقط یک لیست کلوز فرندز، چند لیست داشت:

کسانی که مسائل عاطفی را میفهمند

کسانی که دوستم می‌دارند

کسانی که درد آشنایند

کسانی که محرم اند

کسانی که خوب حرف می‌زنند و آرامم می‌کنند...

 

و بعد جداگانه استوری گذاشت برای تک تک این لیست های خالی

  • مصطفا موسوی

به تاریخ سوم شهریور ماه نود و هشت، ‏این فصل از زندگی من هم تموم شد. حس مبارزی رو دارم که بعد از مسابقه، هم کتک خورده، هم باخته و هم دوپینگش رو شده. حالا نه انگیزه ی شروع دوباره داره، نه آبرو و دوستی براش مونده، نه حتی کسی نعششو از رینگ میکشه بیرون. که البته همه ی اینا حقشه...

  • مصطفا موسوی