به کفشهای آهنینی که برای فراموش کردنت به پا کردهام نگاه کن. من اینها را برای به دست آوردنت خریده بودم!
- ۰ نظر
- ۲۲ فروردين ۹۹ ، ۱۲:۲۱
به کفشهای آهنینی که برای فراموش کردنت به پا کردهام نگاه کن. من اینها را برای به دست آوردنت خریده بودم!
«مرگ» چندان هم عجیب نیست. تصور این که آن که مرده، قبلش چه بوده و بعدش چه میشود چندان دشوار نیست. اما آن چیزی که حقیقتاً عجیب است «تولد» است. شما آخرین در گذشتهی اطرافتان را در نظر بگیرید. راحت میتوانید تصور کنید قبل از مرگش را، و حتی بعد از مرگش را (بسته به اعتقادتان). اما آخرین نوزاد فامیل را در نظر بگیرید. خاصه این که کمی بزرگ شده باشد و شیرین زبانی آغاز کرده باشد. چگونه میتوان تصور داشت چنین «وجود»ی قبلاً یک «عدم» مطلق بوده، دشوار است. این که جهان بدون او چه شکلی بود.
هر مرگی همین است. هر از دست دادنی همین است. هر تولدی، هر به وجود آمدنی همین است. کنارمان خیلیها بودهاند که دیگر نیستند. یادی و خاطرهآی شده اند در گوشهی ذهنمان. اما وقتی چیزی به ما اضافه میشود، آدم جدیدی، شعر جدیدی یا رویای جدیدی، چگونه میتوان تصور کرد قبل از آن چگونه بودهایم؟
چیزی که ما با آن مواجهایم، ناکارآمدی نیست، خیانت است! این خبر را ببینید. متن خبر آشناست: تکذیب! تاریخ خبر برای چه روزی است؟ 12 بهمن ماه. حاکمیتی که حفظ جان شهروندانش برایش اولویت نباشد و همهی ناراحتیاش این است که چرا دو روز قبل از انتخابات، حقیقتی که دیگر نمیشد انکار کرد (چون تعدادی از مبتلایان فوت شده بودند و خانواده و پزشکشان ساکت نمینشستند) را دشمن بولد کرده است!
دوستی نوشته بود "برای آنان که در ادعای «من هم قاسم سلیمانیام» صادق باشند، شرکت نکردن در این جهاد آسان از ترس کرونا مسخره است..." با حرفش مخالفم (چون گذشته از این که شرکت نکردن در انتاخابات را آخرین راه مسالمت آمیز اعتراض به حکومت میدانم، برای کسانی که قصد رأی دادن داشتند نیز اجباری برای برگزاری انتخابات و شرکت در آن وجود نداشت و میشد انتخابات را مدتی عقب انداخت) اما جدای از مخالفت با این حرف، میگویم این که انتخابات یا حتی راهپیمایی بدون خبر مردم از کرونا (اتفاقی که برای راهپیمایی رقم زدند اما برای انتخابات نتوانستند رقم بزنند) برگزار شود، هنر نیست. چون کسی که میخواهد به زعم شما جهاد کند باید از خطر موجود اطلاع داشته باشد. نه این که مردم را با ناجوانمردی بیخبر بگذاریم تا بیایند در نمایش قدرت سیاسی ما شرکت کنند!
پینوشت یک: این روزها حرف برای گفتن بسیار دارم اما مجال و رمقی برای نوشتن نیست.
پی نوشت دو لطفاً نظرتان را بدون توهین بفرمایید.
دلم یک چیز شش دانگ میخواهد. موفقیتی، عشقی، حتی شکستی تمامعیار. اما توی ذهنم دائم بیهقی توی سرم میزند و میگوید: «در همهی کارها ناتمامی»
از کشتن مردم توی آبان ناراحتیم.
از ترور شهید سلیمانی ناراحتیم.
از سوء استفادهی سیاسیون از جسد شهید روی زمین مونده ناراحتیم.
از سوء استفاده از اسم شهید برای مظلوم نمایی رژیم برای انتخابات ناراحتیم.
از شیربرنج بودن مسئولین و پررو شدن امریکا در حدی که اولین بار توی تاریخ علنا جلوی مردم ایران قرار گرفته ناراحتیم.
از کشته شدن مردم کرمان توی تشییع ناراحتیم.
از بی تفاوتی بیوطنها و خوشحالی دشمنها از حادثه کرمان ناراحتیم
خدایا، چرا ما را بین چند باطل مخیرّ به انتخاب حق میکنی؟
امریکا سگ ول گردی نیست که محلش ندهیم واق واق نکند. امریکا گرگ هاری است که اگر جایش را ببیند، گله مان که هیچ، خودمان را هم می بلعد!
پی نوشت: حس می کنم شهید سلیمانی فروخته شد! با چه هدفی؟ توسط چه کسی؟ حدس فراوان است...
یک اشتباه رایج این است که بگوییم: «ما در دنیای مجازی با آدمهایی که خودمان انتخابشان کردهایم خوشتریم.» در حالی که ما در اینجا با آدمهای برگزیدهای مواجه نیستیم. ما با وجههای برگزیدهای از آدمها مواجهیم!
ماجرا ماجرای غم انگیزی است. اما نه جدید است و نه برای این مملکت عجیب. دو کولبر نوجوان جان خود را از دست دادهاند. ( این لینک را باز کنید بخوانید لطفا).
امروز این اینفوگرافی را دیدم از ایرنا:
(برای دیدن اندازه بزرگ کلیک کنید)
بعد یک نفر توی توییتر از روی اطلاعات آن حساب کرده بود که اگر هر بار وزنش انقدر باشد و کولبر در n ساعت مسیر کوهستان را طی کند و در ماه m روز کار کند و... درآمدش میشود ماهی شش میلیون تومان! گفتم تو برو زندگی کولبرها را ببین. ببین زندگیشان شبیه کسی است که ماهی 6 میلیون تومان درآمد دارد؟! برخی توی خانههایشان و روی کاناپه لم میدهند و فکر میکنند کولبری مثل کاذمندی است که امروز صبح با ماشین یا مترو میروی در فلان اداره، 8 ساعت زیر کولر یا کنار بخاری کار میکنی، عصر برمیگردی، استراحت میکنی. فردا دوباره از اول! و روزهای کوهپیمایی با چند ده کیلوگرم بار روی دوش را ضرب و تقسیم میکنند و فکر میکنند نوجوان ۱۴ ساله قاچاقچی است و از روی طمع، در آذرماهی که او حاضر نیست ماشین شخصی را در شهر راه نیاندازد و باعث این آلودگی هوای مرگبار نشود، در چنین هوایی به دل کوهستانهای چند هزار متری کردستان بزند تا سر برج 6 میلیون پول بشمارد!
مردم که اینگونه نسبت به هم بی رحماند، چه انتظاری از مسئولین معلومالحال داریم؟
توی این چند وقت درگیر راه اندازی یک وبلاگ و کانال و گروه تلگرامی برای آموزش مباحث نظام مهندسی (رشته تأسیسات مکانیکی) بودم. و البته به آن قضیه جزوه نویسی که قبلا گفتم را پیش میبرم. تا حالا هفتجزوه نوشتم که جهارتایش منتشر شده. این جزوهای که الان درگیرش هستم(سایکرومتری و تبرید) دارد خیلی خوب و مفصل از آب در میآید.
درآمد؟ بعید میدانم اگردرآمدی هم داشته باشد قابل توجه باشد. شاید بعدا منجر به تدریس شود. آن هم البته کسب درآمد از آن هم سخت است هم آه و نفرین زیادی پشتش است! چون پول درآوردن از هر آزمونی یکجور دکان باز کردن تلقی میشود!
البته الان بیکارم و به این چیزها میپردازم. به محض این که دوباره راه بیفتم میشوم یکانسان پول محور و گریزان از فضای علمی!
به جای آخرین جرعه، آخرین حرفت را قورت دادی. استکان را روی میز و مرا روی صندلی رها کردی و رفتی. استکان را برداشتم و یک نفس سرکشیدم. و از تهِ استکان دیدم که دور شدی. دور.... حالا سالها گذشته. چشمم دور بین شده. عینکم ته استکانی شده. نفس تنگی دارم و هنوز منتظرم حرف آخرت را بگویی.