دلستون

نگفتنی های از دهان در رفته ی مصطفا
دلستون

نخلستون خونه ی نخلا ؛
دلستون آرامگاه منه.
________________

Home

صفحه اینستاگرام

کانال تلگرام

About

آدرس کوتاه شده برای لینک دادن در بلاگفا :

http://goo.gl/Rql0Wp

.

۹۸ مطلب با موضوع «خطوط پراکنده (ادبیات)» ثبت شده است

این خیلی مهم است که روزمره-گی هایمان تبدیل به روز-مرگ-ی نشود. ممکن است هدف اصلی‌مان در زندگی - که همه ی تلاشهایمان در طول رسیدن به آن قرار میگیرد - را از یاد ببریم. ممکن است در ایستگاه های بین راه پیاده شویم!

  • مصطفا موسوی

مطلبی دیدم که در آن یک نفر عکسهای میکروسکپی از اشک انسان در حالات مختلف خنده، اندوه، امید، جدایی و... گرفته بود . جالب بود اما این که چطور توانسته بود  نمونه ای از "اشک حاصل از جدایی" پیدا کند برایم خیلی عجیب بود. چون شاید بتوانی بروی به کسی که ناراحت است بگویی لطفا یک نمونه اشک به من بدهید. اما به کسی که درحال گریه از جدایی است...

اصلا به این اندیشیدم که داشتن نمونه اشک چقدر چیز متفاوتی است. و نگه داشتنش تا سال ها بعد. وقتی پیرمرد بازنشسته ای شدی که دیگر کاری برای انجام دادن نداری جز فکر کردن به خاطراتت. یا بازگو کردنش برای نوه ات که دختر بیست و دو ساله ایست، کنجکاو برای سر در آوردن از اسرار  پدر بزرگ مرموزش؛ وقتی از تو می پرسد این شیشه‌رنگی‌هایٍ نقلیِ توی صندوقچه ی چوبی ات چیست؟

 + اینا اشکامه دخترم

- (با تعجب) اشکِ چی؟

+ مثلا این اولیه، اشک از گریه ی توی اتوبوس، وقتی برای اولین بار میرفتم سربازی و قرار بود چند ماه از مادرم جدا بشم. این یکی اشک، از خندیدن به بامزه بازی هایی پدرته، وقتی دو سالش بود. اون یکی اشک شوقه وقتی بعد از سه سال بین ایران و ترکیه آتش بس اعلام شد. این یکی که زیاده مال اولین باریه که سر خاک برادرم تنها شدم....

- آقا جون اون یکیو نگفتین.

+ کدوم یکی بابا جون؟

- همون فیروزه ای رنگه.

+ اون که خالیه.

-(با شیطنت) خب چرا خالیه؟

+ بابایی من زیاد اهل گریه نبودم. واسه همین تا اشکم میومد یادم می افتاد که نمونه شو نگه دارم. این شیشه خیلی قشنگ بود. دوست داشتم قشنگ ترین اشکم رو توش بریزم. یه اشک مخصوص.

- خب؟ اون اشک مخصوص هیچ وقت نیومد؟

+

- آقا جون میگم اون اشک ریختن مخصوص هیچ وقت اتفاق نیفتاد؟

+ چرا. ولی وقتی مخصوص باشه دیگه قاعده بر نمیداره. بی قاعدگیش هم این بود که یادم رفت برش دارم. آدم وقتی دلش خیلی غصه دار باشه یادش میره بعضی نشونه ها رو باید نگه داشت...

- خب پس چرا شیشه ی خالیشو نگه داشتی؟

+ دخترم بعضی چیزا رو اگه نتونی داشته باشی هم باید جای خالیشونو نگه داری. این یه قانونه.

- آقا جون فک کنم فهمیدم چی میگی.

+ میدونم بابایی. میدونم :)

#

  • مصطفا موسوی

عشق مثل مرگ است؛ تا وقتی تجربه اش نکنی محال است بفهمی چگونه است. و وقتی تجربه اش کردی، این که چه بود و چگونه بود دیگر به دردت نمی خورد! تو دیگر مرده ای!


*عنوان از حافظ

  • مصطفا موسوی
در این چند روز اخیر که دور و برم کمی خلوت تر بود و فرصت فراغتی پیش آمد،  (و از آنجایی که حدیث نبوی داریم که "سزاوار نیست که مسلمان شبی را به صبح آورد مگر اینکه وصیت او آماده باشد ." و در متون دینی بسیار به اهمیت وصیت‌نامه تاکید شده است و همچنین به حکم عقل ) پیش نویس اولین وصیت‌نامه ام را نوشتم. و برای تشویق شما دوستان (البته دور از جانتان!) به انجام این کار مهم، یک فراز از وصیت نامه را اینجا می‌گذارم :

"اما در مورد خاک سپاری و ختم.  همیشه با دیدن مردمی که جوانی را از دست داده‌اند و همه جا جار می‌زنند و مظلوم نمایی می‌کنند و دل مردم دیگر را ریش می‌کنند متأسف شده‌ام. چنین انسان‌هایی فکر کوتاه و قلب کوچکی دارند. حدیث معروفی است که می‌گوید مؤمن شادی‌اش در چهره‌اش نمایان و غصه‌اش در قلبش نهفته است. پس چرا می‌آیند عکس‌های بزرگ ( و روتوش شده ای!) از جوانشان در اندازه‌های بزرگ و در دید مردم می‌زنند و می‌نویسند «جوان ناکام فلانی» ؟   "کام"  را چیزهای خیلی بزرگ‌تری از آنچه این گونه مواقع تعریف می‌کنیم باید تعریف کرد. نماد حجله گذاشتن برای کسی که از دنیا رفته یعنی تنها حسرت او را از این دنیا این گونه تعبیر کردن. که هم جفایی است به کسی که از دنیا رفته و اکنون روحش با حسرت‌هایی به مراتب، به مراتب مهم تر از این درگیر است. و هم یک مسئله‌ی کم ارزش را برحسته کردن باعث جفا به ارزش‌های والاتر از آن است. پس تقاضا دارم در مراسم خاکسپاری من از این موارد، و هر کار دیگری که خودنمایی و مظلوم نمایی و جلب ترحم است واقعا خودداری کنید. دوست دارم کنار گلزار شهدای روستای پدری‌ام، روستای ریزاب دفن شوم و ترجیحاً در نزدیکی مزار پدر بزرگوارم. و تنها کسی که مجاز است در مورد محل دفنم نظری جز این را اعمال کند مادر عزیز و گرانقدرم است"

23 تیر 94



  • مصطفا موسوی
در ساختن این لحظه ها، کمى رحم کن. آخر این لحظه ها قرار است بعدا بهانه ى گریه ى شب هایم بشود. انقدر زیبایشان نکن!

21 تیر 94
  • مصطفا موسوی

 وقتی گفتی چه غرور زیبایی داری هنوز نمی شناختمت، نمی دانستم آن چشم های آبی، چقدر دریاست! و نفهمیدم باید به دنبال تخته پاره ای باشم تا به آن بزنم و غرورم از چشم زخم چشمان شورت در امان باشد و در عمق بی انتهایش غرق نشود... آری چشمانت آبی و شور و عمیق بود، مثل دریا ! غرورم تسلیم شد و قلبم دریا زده...

و حالا تو رفته ای و کویری ترین داغ را به دلم گذاشته ای...

 

سُر می خورَد از دست تو، هرچند محکم...

می گیری آن دستِ به خون آغشته اش را

من را میان اشک هایت جستجو کن ؛

می آوَرَد دریا به ساحل کُشته اش را !

 

۱۸ آذر ۹۳

 


پی نوشت: این برچسب "دزدی از خودم" مربوط به مواقعی است که نوشته های قبلی خودم را دوباره میگذارم. اگر تکراری بودند ببخشید دیگر:)

  • مصطفا موسوی

"زمان" خیلی شگفت انگیز است. مشکلاتی را حل می کند عجیب! درد هایی که آدم فکر نمی کند از پسش بر بیاید، مهلکه هایی که آدم فکر نمی کند که از آن سالم بیرون بیاید.کافی است صبر کنیم تا ببینیم برایمان چه نسخه ای می پیچد. زمان خیلی شگفت انگیز است... باید به زمان، زمان داد ...


* عنوان بیتی از این شعر قیصر امین پور عزیز.

  • مصطفا موسوی

 

این که الان توی اتوبوس نشسته ام و به جای تو این مردک سبیل کلفت که خوابش برده، سرش را روی شانه ی من گذاشته نه تقصیر من است نه تقصیر تو!

وقتی که من اهل شهری  و تو اهل شهر دیگری باشی و در شهر سومی یکدیگر را ببینیم، نتیجه اش می شود این که تو توی شهر چهارمی ازدواج کنی و من هم توی شهر پنجمی گم و گور شوم! عجب مملکتی!

  • مصطفا موسوی