دلستون

نگفتنی های از دهان در رفته ی مصطفا
دلستون

نخلستون خونه ی نخلا ؛
دلستون آرامگاه منه.
________________

Home

صفحه اینستاگرام

کانال تلگرام

About

آدرس کوتاه شده برای لینک دادن در بلاگفا :

http://goo.gl/Rql0Wp

.

۲۰ مطلب در خرداد ۱۳۹۴ ثبت شده است

توی صف نانوایی ایستاده بودم. روز اول ماه رمضان بود و صف واقعا شلوغ. یعنی حدود 15 نفر در صف تکی بودند و 10 نفر هم در صف چند تایی. پشت سر من هم دو سه نفر بودند. داشتم به این فکر می‌کردم که اینهایی که الآن پنج شش تا نان بربری می‌خرند به احتمال زیاد جمعیت خانواده‌شان اینقدر زیاد نیست و یکی دو تایش را می‌خرند و بقیه را فریز می‌کنند برای وعده‌های آتی. کاش این دم افطاری مراعات بقیه را می‌کردند و به اندازه‌ی نیاز حالشان می‌خریدند. توی همین فکر بودم که خانمی که تازه نان گرفته بود از دور سمت من آمد و گفت "ببخشید شما توی صف یه دونه ای هستید؟" گفتم بله. گفت "من زیاد خرید کردم، اگه میخواین یکیشو بردارید!" گفتم مطمئنید؟! گفت بله. سریع پول را دادم و نان را از او خریدم و خنده کنان و دعا گویان از صف جدا شدم!

بالاخره ماه رمضان یک فرق‌هایی باید داشته باشد دیگر! راستی رمضانتان پر برکت!


*فاذا قضى امرا فانّما یقول له کن فیکون (بقره، 117): هنگامى که چیزى را اراده کند، می‌گوید: باش، آن نیز [موجود] می شود.

  • مصطفا موسوی

من به دلیل سیاست روابط حداقلی‌ای که امسال و برخلاف همیشه ی عمرم ( و بر خلاف طبیعت درونی ام) در قبال اطرافیان اتخاذ کردم اتفاقات جالبی برایم می‌افتد. (آخر امسال به طور اتفاقی با کسانی برخورد کرده ام که درک متقابلمان از هم مثل درک متاقبل ماهی و شوفاژ است!)

مثلا درمورد امتحان امروز که آخرین امتحان بود نمیدانستم میان‌ترم حذفی1 نیست. یعنی فکر می‌کردم طبق روال مرسوم اکثر درس‌ها مباحث امتحان میان‌ترم در امتحان پایان‌ترم نمی آید؛ و قاعدتاً فقط پایان‌ترم را خواندم. اما وقتی برگه سوالات را دادند دیدم 50درصد نمره‌ی امتحان مستقیما از مباحث میان‌ترم آمده!

خب این اتفاقی است که برای هر کسی ممکن است بیفتد. اما چیزی که برای من جالب بود این است که فقط آن 50درصدی که مربوط به میان‌ترم بود را توانستم پاسخ بدهم!


پانویس 1 ) در دوران کارشناسی سر حل تمرین مقاومت مصالح یکی از بچه‌ها پرسید میان‌ترم حذفی است؟ استاد حل تمرین هم برگشت و خیلی جدی گفت: نه، چهارجانبه است!

  • مصطفا موسوی

آدم ها اکثرا می ترسند. حتی شما دوست عزیز. اما این که خوب است یا بد است...

مثلا اگر از مردم ترسیدید و از خدا نترسیدید، ای وای! ریا کار و کافر شده اید. اگر از خدا ترسیدید و از مردم نترسیدید، آخ جان! مومن شده اید. اگر نه از مردم ترسیدید و نه از خدا. بدانید که زبانم لال بی آبرو شده اید.و اگر هم از جهنم ترسیدید بدانید که متاسفانه پیر شده اید!

همینطور اگر از تنهایی ترسیدید بدانید عاشق شده اید و اگر از گریه کردن ترسیدید بدانید مغرور شده اید و الی آخر...

آدمیزاد را می شود از ترس هایش شناخت.

  • مصطفا موسوی

 وقتی گفتی چه غرور زیبایی داری هنوز نمی شناختمت، نمی دانستم آن چشم های آبی، چقدر دریاست! و نفهمیدم باید به دنبال تخته پاره ای باشم تا به آن بزنم و غرورم از چشم زخم چشمان شورت در امان باشد و در عمق بی انتهایش غرق نشود... آری چشمانت آبی و شور و عمیق بود، مثل دریا ! غرورم تسلیم شد و قلبم دریا زده...

و حالا تو رفته ای و کویری ترین داغ را به دلم گذاشته ای...

 

سُر می خورَد از دست تو، هرچند محکم...

می گیری آن دستِ به خون آغشته اش را

من را میان اشک هایت جستجو کن ؛

می آوَرَد دریا به ساحل کُشته اش را !

 

۱۸ آذر ۹۳

 


پی نوشت: این برچسب "دزدی از خودم" مربوط به مواقعی است که نوشته های قبلی خودم را دوباره میگذارم. اگر تکراری بودند ببخشید دیگر:)

  • مصطفا موسوی

امروز با دو نفر از دوستانم به دیدن فیلم "نهنگ عنبر" رفتیم. فیلم بامزه ای بود و دیدنش در سینما خیلی کیف می دهد! ( بعضی فیلم‌ها اینطوری اند!)

اهل گذاشتن تکه ای از کتاب یا دیالوگی از فیلم و ... نبوده ام تا به حال اما از این به بعد خیلی کم، جوری که بر عکس خیلی از بلاگر‌ها حوصله ی مخاطب را سر نبرم گاهی این کار را می‌کنم. آخر مخاطب که شخصیت ها و سبقه ی آنها در کتاب و اخلاقشان و ... را نمیشناسد تا به اندازه ی خواننده ی کتاب از آن دیالوگ لذت ببرد!

این هم یک مکالمه ی کوتاه در فیلم که خیلی خوش نشست:


(بعد از عبور از مهلکه ی گیر دادن ایست بازرسی)

رضا عطاران: ولی حال کردم اونجا گفتی نامزدیم!

مهناز افشار: خب اگه اینجوری نمی گفتم که می گرفتن بازداشتمون می کردن!

رضا عطاران: نه دیگه! دست به مهره حرکته!

  • مصطفا موسوی
تغییر هدر وبلاگ بلاگ در پنج سوت و فقط با این یک عکس!
البته بعد از تغییر ممکن است دیدن این عکس هم مفید باشد.

دوستان بلاگ اسکایی هم این عکس را ببینند. هرچند توضیحاتش خیلی ناقص است اما شاید مفید واقع شود
این مطلب را می‌توانید به دوستانتان هم نشان دهید:)
  • مصطفا موسوی
یکی از قالب های شعری مورد علاقه ی من سه گانی است. این هم آخرین سه گانی بنده:


از آن نگاه آتشین
سهم من است بیش از این
ویلٌ لِلمُطَفِّفین! *

16 خرداد 94



* "وای بر کم فروشان" / آیه 1 سوره ی مطففین

  • مصطفا موسوی
از ویژگی‌های خاص ایام امتحانات این است که آدم به جای نشستن پای اینترنت و موبایل و فیلم و ... مجبور می شود یک جای خلوت بنشیند که عملا خودش باشد و خودش. و ماحصل این خلوت، هجوم انواع افکار و تخیلات به ذهن آدم است! من خودم به شخصه خیلی از نوشته‌ها و شعر‌هایم را مدیون این ایام هستم. البته همیشه فکر و خیال‌هایی که ذهن آدم را مشغول می کند به لطافت شعر نیستند و گاهاً خیلی هم مسخره و خنده دار می شوند! مثلا یکی از سوال‌هایی که این توی همین روز‌ها ذهن مرا به خودش مشغول می‌کند این است که چرا می گویند حلال‌زاده به دایی‌اش می‌رود؟ در حالی که اگر بچه‌ای زبانم لال حلال زاده نباشد باز هم مادرش همان و بالتبع دایی‌اش هم همان دایی است! پس حلال‌زاده بودن این وسط چه تأثیری می‌گذارد؟! ممنون می‌شوم اگر پاسخ را می‌دانید با ادله‌ی محکم بیان کنید بلکه ذهن ما هم آزاد شد. با تچکر :|

بعدا نوشت 2 : دوستان! دوستان من! مشتلق بدهید. ما در این ماجرا تنها نیستیم! این یک ، دو ، سه ، چهار عکس را ببینید!
بعدا نوشت 2 : تنها جوابی که به ذهنم زد و کمی به واقعیت نزدیک بود این بود که خدایی نکرده حلال‌زاده نبودن یک پسر از لاابالی بودن مادرش نشأت می گیرد و احتمال این که مادر خودش هم حلال‌زاده نباشد بیشتر می شود. و همانطوری که می دانید اگر مادر حلال‌زاده نباشد ژن مشترکی با برادرش نخواهد داشت و بچه به دایی اش نمی رود! خب فکر می‌کنم کمی به حقیقت نزدیک شدیم!  اما نمی‌خواهم این بحث را ادامه دهم چون شنیدن این کلمه حس منفی می دهد!
  • مصطفا موسوی

سلام

همانطوری که می دانید یکی از مهم ترین فاکتور هایی که تحمل دوری بلاگفا را سخت کرده است آیتمی به نام "وبلاگ دوستان" و در نتیجه "مطالب دوستان" بود که در بلاگفا وجود داشت و اینجا وجود ندارد. اما از آنجایی که خدا گر ز حکمت ببندد دری ز رحمت گشاید در دیگری می خواهم نحوه ی برطرف کردن فقدان این آیتم را توضیح دهم: استفاده از خوراک!

احتمالا واژه ی خوراک یا "فید" به گوشتان خورده. در عکس های زیر سعی کردم مراحل استفاده از آن را توضیح دهم. سعی کنید تنبلی نکنید و کم کم خوراک وبلاگ دوستان وبلاگی تان ( که مخصوصا الان بعید میدانم بیشتر از ده بیست تایشان را پیدا کرده باشید) را اضافه کنید تا باز هم بتوانید مثل گذشته از وبلاگ خواندن لذت ببرید :)

روش اول:

مرحله ی اول مرحله ی دوممرحله ی سوممرحله ی چهارممرحله ی پنجممرحله ی ششم

خب تمام شد!

پ ن 1 : البته لیستی که در مرحله ی پنجم دیدید لیست ناقصی بود و مسلما وبلاگ های خوب خیلی بیشتر هستند که می خوانمشان و به مرور به این لیست اضافه می شود

پ ن 2: بعدا من فهمیدم بعضی سایت ها مثل پرشین بلاگ با افزودن rss/ خوراکشان آماده نمی شود و باید rss.xml/ را به آدرسشان اضافه کنید. به هر حال توی خود وبلاگ هم اگر دنبال آیکن خوراک یا کلمه ی feed بگردیم پیدایش می کنیم.

بعدا نوشت:

خوبی درست کردن این لیست این است که علاوه بر وبلاگ ها، سایت های مختلف اعم از خبری و ... را هم می توان به لیست اضافه کرد.

تنها بدی این روش این است که هرکسی می تواند ببیند شما چه وبلاگ هایی را میخوانید و خب شاید بعضی ها دوست نداشته باشند که کسی بیاید همه ی وبلاگ های مورد علاقه شان را یکجا ببیند! در روش دوم که کمی پر دردسر تر است این مشکل را نداریم.

مرحله ی اول : مای یاهو به آدرس www.my.yahoo.com  را باز کنید و لاگین ( یا ساین این..) شوید. یعنی وارد حساب کاربری خود شوید.

از اینجا به بعد را با عکس توضیح می دهم:

مرحله ی دوم / مرحله ی سوم مرحله ی چهارممرحله ی پنجم

 البته برای خوراک خوانی کردن راه بهتر و رایج تری مثل گوگل ریدر هم هست اما اونم الان ظاهرا از دسترس خارج شده مثل بلاگفا! و من اینو توضیح دادم. اما پیشنهاد می کنم حتما جستجویی در مورد راه های دیگرش بکنید شاید به مزاجتان خوش آمد:)

 

می توانید برای بهتر خوانده شدن وب هایمان، این مطلب را با دوستانتان ( به هر نحوی دوست دارید!) به اشتراک بگذارید تا حسابی جا بیافتد! به هر حال آدم باید خودش را با شرایط وفق بدهد دوستان من!

  • مصطفا موسوی

"زمان" خیلی شگفت انگیز است. مشکلاتی را حل می کند عجیب! درد هایی که آدم فکر نمی کند از پسش بر بیاید، مهلکه هایی که آدم فکر نمی کند که از آن سالم بیرون بیاید.کافی است صبر کنیم تا ببینیم برایمان چه نسخه ای می پیچد. زمان خیلی شگفت انگیز است... باید به زمان، زمان داد ...


* عنوان بیتی از این شعر قیصر امین پور عزیز.

  • مصطفا موسوی