دلستون

نگفتنی های از دهان در رفته ی مصطفا
دلستون

نخلستون خونه ی نخلا ؛
دلستون آرامگاه منه.
________________

Home

صفحه اینستاگرام

کانال تلگرام

About

آدرس کوتاه شده برای لینک دادن در بلاگفا :

http://goo.gl/Rql0Wp

.

۹۷ مطلب با موضوع «ایام (خاطرات)» ثبت شده است

در این چند روز اخیر که دور و برم کمی خلوت تر بود و فرصت فراغتی پیش آمد،  (و از آنجایی که حدیث نبوی داریم که "سزاوار نیست که مسلمان شبی را به صبح آورد مگر اینکه وصیت او آماده باشد ." و در متون دینی بسیار به اهمیت وصیت‌نامه تاکید شده است و همچنین به حکم عقل ) پیش نویس اولین وصیت‌نامه ام را نوشتم. و برای تشویق شما دوستان (البته دور از جانتان!) به انجام این کار مهم، یک فراز از وصیت نامه را اینجا می‌گذارم :

"اما در مورد خاک سپاری و ختم.  همیشه با دیدن مردمی که جوانی را از دست داده‌اند و همه جا جار می‌زنند و مظلوم نمایی می‌کنند و دل مردم دیگر را ریش می‌کنند متأسف شده‌ام. چنین انسان‌هایی فکر کوتاه و قلب کوچکی دارند. حدیث معروفی است که می‌گوید مؤمن شادی‌اش در چهره‌اش نمایان و غصه‌اش در قلبش نهفته است. پس چرا می‌آیند عکس‌های بزرگ ( و روتوش شده ای!) از جوانشان در اندازه‌های بزرگ و در دید مردم می‌زنند و می‌نویسند «جوان ناکام فلانی» ؟   "کام"  را چیزهای خیلی بزرگ‌تری از آنچه این گونه مواقع تعریف می‌کنیم باید تعریف کرد. نماد حجله گذاشتن برای کسی که از دنیا رفته یعنی تنها حسرت او را از این دنیا این گونه تعبیر کردن. که هم جفایی است به کسی که از دنیا رفته و اکنون روحش با حسرت‌هایی به مراتب، به مراتب مهم تر از این درگیر است. و هم یک مسئله‌ی کم ارزش را برحسته کردن باعث جفا به ارزش‌های والاتر از آن است. پس تقاضا دارم در مراسم خاکسپاری من از این موارد، و هر کار دیگری که خودنمایی و مظلوم نمایی و جلب ترحم است واقعا خودداری کنید. دوست دارم کنار گلزار شهدای روستای پدری‌ام، روستای ریزاب دفن شوم و ترجیحاً در نزدیکی مزار پدر بزرگوارم. و تنها کسی که مجاز است در مورد محل دفنم نظری جز این را اعمال کند مادر عزیز و گرانقدرم است"

23 تیر 94



  • مصطفا موسوی
از مصادیق خودخواهی (خصوصا در مورد خانم ها ) این است که فرد برای این که غذایی که درست میکند خوشمزه شود و همه به به و چه چه کنند، مقادیر معتنابهی روغن استفاده می کند. طوری که در غذا بیشتر از خود بطری روغن مشاهده می شود. در دراز مدت می شود به خطر انداختن سلامتی دیکران به خاطر تعریف شنیدن! کاری که همشیره ی کوچک تر بنده با اهتمام تامی درحال انجام دادنش است تا توانایی اش را به برادر بزرگ ترش، آن هم برادری که 11کیلو اضافه وزن دارد ثابت کند!
  • مصطفا موسوی
هرکاری کردم که با مرورگر گوشی ام پاسخ کامنت ها را بدهم حریف نشدم!
من اینجا هستم؛یک دهات کوچک. اینترنت ندارم. نمیتوانم کامنت ها را پاسخ بدهم تا اطلاع ثانوی. اما شما کامنتتان را بگذارید!
اینجا چای می چسبد. و من هم جایتان را خالی کرده ام.*
بعدا نوشت: پست را با پیامک گذاشتم اما کمتر از دو ساعت پس از درج این مطلب اتفاقی به اینترنت وصل شدم! جالب است!
  • مصطفا موسوی

توی صف نانوایی ایستاده بودم. روز اول ماه رمضان بود و صف واقعا شلوغ. یعنی حدود 15 نفر در صف تکی بودند و 10 نفر هم در صف چند تایی. پشت سر من هم دو سه نفر بودند. داشتم به این فکر می‌کردم که اینهایی که الآن پنج شش تا نان بربری می‌خرند به احتمال زیاد جمعیت خانواده‌شان اینقدر زیاد نیست و یکی دو تایش را می‌خرند و بقیه را فریز می‌کنند برای وعده‌های آتی. کاش این دم افطاری مراعات بقیه را می‌کردند و به اندازه‌ی نیاز حالشان می‌خریدند. توی همین فکر بودم که خانمی که تازه نان گرفته بود از دور سمت من آمد و گفت "ببخشید شما توی صف یه دونه ای هستید؟" گفتم بله. گفت "من زیاد خرید کردم، اگه میخواین یکیشو بردارید!" گفتم مطمئنید؟! گفت بله. سریع پول را دادم و نان را از او خریدم و خنده کنان و دعا گویان از صف جدا شدم!

بالاخره ماه رمضان یک فرق‌هایی باید داشته باشد دیگر! راستی رمضانتان پر برکت!


*فاذا قضى امرا فانّما یقول له کن فیکون (بقره، 117): هنگامى که چیزى را اراده کند، می‌گوید: باش، آن نیز [موجود] می شود.

  • مصطفا موسوی

من به دلیل سیاست روابط حداقلی‌ای که امسال و برخلاف همیشه ی عمرم ( و بر خلاف طبیعت درونی ام) در قبال اطرافیان اتخاذ کردم اتفاقات جالبی برایم می‌افتد. (آخر امسال به طور اتفاقی با کسانی برخورد کرده ام که درک متقابلمان از هم مثل درک متاقبل ماهی و شوفاژ است!)

مثلا درمورد امتحان امروز که آخرین امتحان بود نمیدانستم میان‌ترم حذفی1 نیست. یعنی فکر می‌کردم طبق روال مرسوم اکثر درس‌ها مباحث امتحان میان‌ترم در امتحان پایان‌ترم نمی آید؛ و قاعدتاً فقط پایان‌ترم را خواندم. اما وقتی برگه سوالات را دادند دیدم 50درصد نمره‌ی امتحان مستقیما از مباحث میان‌ترم آمده!

خب این اتفاقی است که برای هر کسی ممکن است بیفتد. اما چیزی که برای من جالب بود این است که فقط آن 50درصدی که مربوط به میان‌ترم بود را توانستم پاسخ بدهم!


پانویس 1 ) در دوران کارشناسی سر حل تمرین مقاومت مصالح یکی از بچه‌ها پرسید میان‌ترم حذفی است؟ استاد حل تمرین هم برگشت و خیلی جدی گفت: نه، چهارجانبه است!

  • مصطفا موسوی

امروز با دو نفر از دوستانم به دیدن فیلم "نهنگ عنبر" رفتیم. فیلم بامزه ای بود و دیدنش در سینما خیلی کیف می دهد! ( بعضی فیلم‌ها اینطوری اند!)

اهل گذاشتن تکه ای از کتاب یا دیالوگی از فیلم و ... نبوده ام تا به حال اما از این به بعد خیلی کم، جوری که بر عکس خیلی از بلاگر‌ها حوصله ی مخاطب را سر نبرم گاهی این کار را می‌کنم. آخر مخاطب که شخصیت ها و سبقه ی آنها در کتاب و اخلاقشان و ... را نمیشناسد تا به اندازه ی خواننده ی کتاب از آن دیالوگ لذت ببرد!

این هم یک مکالمه ی کوتاه در فیلم که خیلی خوش نشست:


(بعد از عبور از مهلکه ی گیر دادن ایست بازرسی)

رضا عطاران: ولی حال کردم اونجا گفتی نامزدیم!

مهناز افشار: خب اگه اینجوری نمی گفتم که می گرفتن بازداشتمون می کردن!

رضا عطاران: نه دیگه! دست به مهره حرکته!

  • مصطفا موسوی

کامپیوتر های سایت دانشگاه ما طوری برنامه ریزی شده که اگر بعد از کار خاموش نشوند و فقط لاگ آف شوند گاهی اطلاعات در آنها می ماند. من خودم چند بار بلاگفا را باز کردم دیدم در بخش مدیریت وبلاگ یک نفر دیگر هستم!! برای همین همیشه با اتمام کارم سیستم را ریست می کنم ( و چون دکمه ی ریست ویندوز غیر فعال است مجبورم با دکمه این کار را انجام دهم.)
امروز حال و روز خوشی نداشتم. از پشت سیستم که بلند شدم دکمه ی ریست کیس سمت چپ را زدم. اما وای! کیس سمت راست مال من بود! پسری که بغل دست من نشسته بود یکدفعه سرش را برگرداند. باور کنید بدون اغراق می گویم که بیست ثانیه بدون این که حالت چهره ی هیچ کداممان تغییر کند توی چشم هم زل زدیم. بعد که کم کم فهمیدیم دقیقا چه اتفاقی افتاده:

من: وای!
او: ..... [ هنوز توی شوک بود و فقط نگاه می کرد]
من: آقا شرمنـــده
او: .... [ هنوز فقط نگاه می کرد. هیچ حسی هم نمیشد از نگاهش استنباط کرد]
من: واقعا ببخشید. من ریست می کنم که اطلاعات نمونه.
او: ...
من: وای واقعا ببخشید. من شرمنده ی شما هستم.
او: ...
من: ...
او: [در حالی که به سختی صدایش را از ته چاه به من میرساند] دو ساعت نشسته بودم رزومه نوشته بودم
من: آقا من کاری از دستم بر میاد؟
او: ...
من: آقا من سرعت تایپم خوبه میخواین کمک کنم دوباره بنویسیم؟ به خدا نمیدونم چیکار کنم؟!
او: بیخیال.
من: آقا مرگ من بذار تایپ کنم یذره عذاب وجدانم کم بشه.
او: فکر می کنم برق رفته.
من: خیلی شرمنه ام...

و خیلی زود محل را ترک کردم. بدی اش این بود که اصلا نمی شناختمش که کار را به شوخی بکشانم و از آن بدتر این که سنش از من هم بالا تر بود.
راستی دیشب هم برای درست کردن نیمرو اول ماهی تابه را خوب شستم، بعد روی گاز گذاشتم تا خشک شود، چند ثانیه هم صبر کردم که خوب داغ شود. و بعد خیلی زیبا تخم مرغ را در آن شکاندم! و هیچ اعتنایی هم به کره های توی دستم نکردم تا این که دود تخم مرغی که در ماهی تابه ی بدون روغن می سوخت من را به خودم آورد!

این روز ها خیلی حواسم پرت است. خدا به خیر بگذراند!

* عنوان، اسم شعری است از قیصر امین پور عزیز
  • مصطفا موسوی