آتش سوزی مدارس ایران
من خیلی دوست دارم وقتی یک سیاستمدار اختلاس گر و رانت خوار را، وقتی خبر سوختن دانش آموزان ابتدایی در آتش را میشنود، نجوای درونش را بشنوم. که از بین «ای بابا باز دردسر جدید» گفتنها و «چه موضعی بگیرم که جایگاهم متزلزل نشود» گفتن ها و «تقصیر را گردن چه کسی بیاندازم» گفتنهایش، لحظهای هم از ذهنش این جمله میگذرد که «پولی که از فلان بودجه برداشتم و با آن لکسوز خریدم میتوانست نهصد مدرسه را گازسوز کند»؟
چهاردهم و پانزدهم آذر سالگرد دو حادثه دلخراش آتش سوزی در دو مدرسه ابتدایی دخترانه است که بازتاب گستردهای در فضای کشور داشت. اما فقط بازتاب گسترده! حوادثی که نه اولین بودند و نه آخرین! نکات عجیب در مورد این حوادث زیاد اند. مثلا این که روستای شین آباد گاز کشی شدهاست اما در مدرسه بخاریها نفتی بودهاند! یا در درودزن چندبار دانشآموزان کلاسهای دیگر به مدیر خبر آتشسوزی را میدهند اما او جدی نمیگیرد و به مکالمهی تلفنیاش ادامه میدهد. یا این که اطلاعات بسیار کمی از آتشسوزی #مدرسه_اسوه_حسنه زاهداندر دسترس است! مردم سیستان حتی در داشتن همدردی هموطنانشان هم محروم اند!
حوادث ناشی از ظلم و حماقت در این کشور زیاد است. اما زنده زنده سوختن این دخترک های بی پناه هرگز برایم عادی نمیشود. بعد از حادثهی شین آباد در سال 91 قصیدهای سرودم که با کمی اصلاحات در ادامه تقدیم میکنم. به امید روزی که مردم و کودکانمان، «دلسوز» داشته باشند.
من دیده ام یک روز یک جا مادری که
جانش فدا میشد برای دختری که
تنها امید روزهای سختی اش بود
من دیده ام مرگ امید آخری که...
می سوخت کودک در میان آتشی که...
مثل تمام برگ های دفتری که...
فریاد کودک را کسی نشنید آنجا
فریاد کودک لحظه ی زجرآوری که...
در گوشتان این قصه قدری آشنا نیست؟
نشنیده ایدش چند جای دیگری که...؟
کودک بسوزاند چراغ نفتی و باز...
اینگونه باید باشد اینجا؟ کشوری که...
بی غیرتان گویی زیادی تکیه کردند
بر تکیه کردن هایشان بر این اریکه
دق کرد هرکس که شنید این ماجرا را
جز آن که باید، ظالم بی باوری که
از یاد برده روز حسرت را که باید
بنشیند آنجا روبروی داوری که...*
در گور می کردند زنده دختران را
ما زنده سوزاندیم تا خاکستری که...
«سیران» همان فردای «نرگس» بود، لیکن
گفتیم و نشنیدند دلهای کری که...
از آه دامن گیرشان هیهات! هیهات!
این جوجه گنجشکان بی بال و پری که..
ای کاش برخیزیم از این خواب تباهی
دیگر نباشد قصه ی ویران گری که:
من یک پدر را دیده ام قامت خمیده
من دیده ام یک روز یک جا مادری که...
*گوییا باور نمیدارند روز داوری/کاین همه قلب و دغل در کار داورد میکنند ( حافظ)
پی نوشت: کاش اسامی این مدارس را جستجو میکردید و قدری دربارهشان میخواندید...
:((((((