دلستون

نگفتنی های از دهان در رفته ی مصطفا
دلستون

نخلستون خونه ی نخلا ؛
دلستون آرامگاه منه.
________________

Home

صفحه اینستاگرام

کانال تلگرام

About

آدرس کوتاه شده برای لینک دادن در بلاگفا :

http://goo.gl/Rql0Wp

.

نمونه لوله ۲

دوشنبه, ۲۵ دی ۱۳۹۶، ۰۸:۴۸ ق.ظ

فقط ۶ متر از یک لوله بسیار شبیه به آنچه من میخواستم بود. من که ۵ قطعه دو متری میخواستم با مشورت با فامیلمان به این نتیجه رسیدم که فعلا همین ۶ متر را ببُرم به سه قطعه ۲ متری و ببرم. لوله که بریده شد مسئول کارخانه گفت برای بردنش باید حساب کنی! قیمت حدودی اش ۲۰۰ هزار تومان بود! زنگ زدم به فامیلمان. گفت مشکلی نیست من صحبت میکنم بدون حساب کردن بدهند اما نهایتا این نمونه لوله مد نظر تو نیست. کاش دفعه قبل که آمدی یاسوج گفته بودی تا نمونه لوله ای که میخواهی را که خودم دارم میدادم ببری. گفتم بسم الله! الان هم دیر نشده. بیایم؟ گفت چرا که نه؟! خلاصه با شرمندگی که لوله را بریده ام و نمی‌خواهم ببرم به مسئولش گفتم نهایتا بعد از عقد قرارداد این لوله ها را هم حساب کن و با بارمان بفرست!

لازم به توضیح است از کارخانه تا محل کار فامیلمان حدود ۲ ساعت و نیم راه بود. راه افتادم. همان اول راه در کمربندی شیراز صدای بُلبرینگ که کر کننده شده بود وادارم کرد همان راه حل همیشگی را به کار ببرم، صدای ضبط را زیاد کردم تا صدایش اذیتم نکند! خلاصه ساعت ۹:۳۰ راه افتادم. هرچه جلوتر میرفتم و به سپیدان نردیک تر میشدم هوا سردتر میشد. البته من توی ماشین بودم و بخاری روشن بود اما سوزی که از شیشه عقب که چسبش وا شده بود می‌آمد را حس می‌کردم. بعد از اولین گردنه‌ی جاده، یعنی حوالی سپیدان کم کم برف ها پیدا شدند و تا برسم به سپیدان زمین یکسره سفید پوش بود! گردنه که می‌گویم چیزی دو سه برابر خطرناک تر از جاده چالوس را در نظر بگیرید ها! یک جاده ۶ متری دو طرفه که یک طرفش بدون هیچ گارد ریلی دره است! با کلی استرس که اگر الان پنچر کنم یا هر اتفاق دیگری چه گلی به سرم بریزم توی جاده ی لغزنده ۳ ساعت تمام رانندگی کردم تا رسیدم به مقصد. مقصد در واقع "کاکان" از توابع یاسوج بود. مرزاستان فارس با کهگلویه و بویر احمد. با طبیعتی استثنایی که توصیه میکنم حتما از مقاصد گردشگریتان باشد.

وقتی رسیدم و پیاده شدم دیدم وسط ظهرژ هوا قطعا دو سه درجه زیر صفر است! فامیلمان کارگرش را فرستاد پی لوله مد نظر. کاشف به عمل آمد که همه مصرف شده اند! ظهر بود و تا کمی درمورد پروژه گپ بزنیم و نهاری بخوریم (املت کارگری، در نبود فامیلمان که همان موقع ماموریت ضروری برایش پیش آمد) و استراحتی کنیم و راه بیفتیم ساعت شد ۵:۳۰ عصر.

من واقعا قصد داشتم اگر فامیلمان تعارف کرد تعارفش را رد کنم و برگردم. اما نمیدانم چه شد بر خلاف دفعه قبل اصلا تعارف نزد که برویم خانه! خلاصه خسته و کوفته راه افتادم و بر خلاف خانواده که گفتند شیراز بمان و فردا بیا، تا دم در خانه فقط یک توقف داشتم و ساعت ۱۱:۳۰ رسیدم! یعنی ۶ ساعت رانندگی پیوسته آن هم برخلاف همیشه که با برادرم بودم، بدون یک نفر همراه و هم مسیر. مجموعا در طول آن روز نزدیک به ۱۱ ساعت رانندگی کردم. اواخر مسیر دیگر از بس آهنگ با صدای بلند گوش داده بودم مغزم داشت منفجر میشد. کمردرد هم گرفته بودم. برادر گرامی هم نزدیک به دو روز چون گلخانه و بخاری اش را توی این سرمای زمستان نمیشود ول کرد به امان خدا نزدیک به دو روز مسیر ۶ کیلومتری و تاکسی نخور گلخانه را آمد و شد کرده و از نفس افتاده بود. و نهایتا نمونه لوله ای هم نیاورده بودم!

می‌بینید به دست آوردن یک لقمه نان حلال توی این دوره و زمانه چفدر سخت شده است؟ آخ آخ آخ!

  • مصطفا موسوی

نظرات (۱)

اوه اوه.. خسته نباشید دلاور!😂😂
پاسخ:
خدا قوت پهلوان!
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">