دلستون

نگفتنی های از دهان در رفته ی مصطفا
دلستون

نخلستون خونه ی نخلا ؛
دلستون آرامگاه منه.
________________

Home

صفحه اینستاگرام

کانال تلگرام

About

آدرس کوتاه شده برای لینک دادن در بلاگفا :

http://goo.gl/Rql0Wp

.

۲ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «منفعت طلبی در کار» ثبت شده است

با خواندن این پست از آقای دکتر کنجکاو شدم بروم برنامه ماه عسل را که قبلا مخاطبش بودم اما حالا حوصله‌ام نمی‌کشد ببینمش را توی اینترنت پیدا کردم و دیدم: قسمتی که یاسمن اشکی یا همان یاسی اشکی مهمان این برنامه بود.

رنگ و لعاب خوبی داشت این قسمت. یک دختر جوان با لهجه و بیانی شیرین که از دم مرگ رهایی یافته و با نذر و نیازی که از ینگه دنیا می‌کند مبنی بر آگاه سازی مردم سرزمینش، از بین صدها نفر بیمار مشابه محکوم به مرگ، مانند ابراهیم از میان آتش نجات می‌یابد تا ناجی ما هم باشد.

اما راستش در خلال برنامه هرچقدر تمرکزم را جمع می‌کردم نمی‌توانستم روایت یاسی اشکی از داستانش را با زمان مطابقت دهم. سنی که به بیماری مبتلا می‌شود، مدتی که با این بیماری در ایران دست و پنجه نرم میکند، مدتی که با بیماری خارج از ایران درگیر است، مدت زمانی که با وجود بیماری درس خوانده و دانشگاه رفته و کار کرده و مستقل شده، مدتی که طول میکشد یک پزشک بیماری‌اش را تشخیص دهد، مدت زمان درمان بیماری، و نهایتا زمان رهایی اش از بیماری. اگر همه‌ی اینها را در نظر بگیریم نمی‌توانیم یک قصه‌ی منسجم را روی ریل زمان سوار کنیم و چند سال کم یا زیاد نیاوریم! (شما چنین چیزی حس نکردید؟)

برای همین با وجود این که تحت تاثیر این برنامه قرار گرفته بودم، کمی به حقایق مطرح شده در آن شک کردم. دوست دارم درباره‌ی یاسی اشکی و کمپین (های) او اطلاعت دقیق‌تری داشته باشم.

برای روشن تر شدن برخی حقایق احتمالا باید منتظر پست تکمیلی آقای دکتر باشیم و اگر من هم به نکته‌ی قابل ذکری رسیدم در یک پست جداگانه با شما در میان می‌گذارم. لطفا شما هم اگر به اطلاعتی رسیدید که احساس کردید اهمیتی دارد من را در جریان بگذارید. پذیرای نظرات شما هستم هرچند فعلا نظرات تایید نمی‌شود.

  • مصطفا موسوی

آبدارچی شرکت ما گوشه‌ی ناهار خوری شرکت بوفه‌ی خیلی کوچکی دارد. کوچک یعنی اجناسش از ده قلم کمتر است. در حد نوشابه و دوغ و یکی دو نوع بیسکوییت. اما مسئله‌ی جالبی که وجود دارد این است که بچه‌های شرکت وقتی مثلا یک دوغ خانواده را می‌خرند و نصف آن را با دوستشان می‌خورند، نصف دیگر آن را به آبدارچی بر می‌گردانند. و او هم با یک ماژیک آبی با خطی ساده اسم طرف را روی بطری می‌نویسد و دوباره در یخچال می‌گذارد. به این دلیل این کار را می‌کند که ما مجبور نباشیم فردا برای نوشیدن چیزی با غذایمان دوباره یک دوغ جدید بخریم (هرچند سود آبدارچی در این است) و فردا می‌آید ادامه‌ی بطری دیروز را خنک می‌نوشیم!

می‌خواهم بگویم مهم نیست شغلتان چه باشد. مهم این است که طبعتان بلند باشد.

آبدارچی شرکت ما منافعش را نمی‌بیند. بوفه اش کور است.

آبدارچی شرکت ما، نمیدانم اهل کجاست که لهجه‌ی حرف زدنش چنگی به دل نمی‌زند. اما لهجه‌ی حضورش خیلی شیرین است.

  • مصطفا موسوی