وقتی
گفتی چه غرور زیبایی داری هنوز نمی شناختمت، نمی دانستم آن چشم های آبی،
چقدر دریاست! و نفهمیدم باید به دنبال تخته پاره ای باشم تا به آن بزنم و
غرورم از چشم زخم چشمان شورت در امان باشد و در عمق بی انتهایش غرق نشود...
آری چشمانت آبی و شور و عمیق بود، مثل دریا ! غرورم تسلیم شد و قلبم دریا زده...
و حالا تو رفته ای و کویری ترین داغ را به دلم گذاشته ای...
سُر می خورَد از دست تو، هرچند محکم...
می گیری آن دستِ به خون آغشته اش را
من را میان اشک هایت جستجو کن ؛
می آوَرَد دریا به ساحل کُشته اش را !
۱۸ آذر ۹۳
پی نوشت: این برچسب "دزدی از خودم" مربوط به مواقعی است که نوشته های قبلی خودم را دوباره میگذارم. اگر تکراری بودند ببخشید دیگر:)