تقدیم به همهی شاعران زن ایران، که انگار این سرزمین تاب دیدنشان را ندارد.
و تقدیم به تو، که شاعر شعرهای منی.
پشت تریبون ناگهان مجری تو را خواند:
«در خدمت خانومِ...» نامت را صدا زد!
تا نامت آمد بار دیگر ریخت قلبم
بی اختیار از جای خود در سینه جا زد
برخاستی، از جان من هم آه برخاست
تشویق و تحسین از تمام انجمن هم
شاید ندانی کل سالن چشمهاشان
دنبال چشمت هست، از آن جمله من هم
از پله بالا میروی با نبض هایم
لبخند محوی کنج لبهایت نشسته
خم میکنی آهسته قد میکروفون را
آمفی تئاتری در تماشایت نشسته!
از "رابعه" عاشق تری در شعرهایت
با پختگیهایی که از "پروین" گرفتی
شور "فروغ" از بیت هایت میتراود
از شعر "نجمه" ، لهجهای شیرین گرفتی
با اندکی شک، دفترت را باز کردی
این حالتت را میشناسم، بیقراری:
-آیا که حرفت توی شعرت نقش بسته؟-
-آیا کسی میفهمد از چه غصه داری؟-
« با یک غزل در خدمتِ..» آغاز کردی
با لحن زیبایی که مخصوص خودت بود
با آن نگاه نافذت از پشت عینک
با حزنِ آوایی که مخصوص خودت بود
اینجا کسی شعر تو را فهمید، وقتی
میباختی قافیه از بیحاصلیها
وقتی ردیفت "ترس" شد بغض تو را دید
او از ردیف آخر این صندلیها
حرفی بزن! آخر چرا انقدر محزون؟
فکرت کجا مانده ست؟ از دنیا چه دیدی؟
یا تا کجای شعر رفتی - بازگشتی
با من بگو! با من بگو آنجا چه دیدی؟
چشم تو غمگین است مثل شعرهایت
شعر تو غمگین است مانند صدایت
جان ظریفت طاقت غم را ندارد
دلواپست هستم. بمیرم من برایت
از شعر گفتن هات میترسم که آخر،
شاعر شوی. می ترسم از بی تکیه گاهی
از شاعران زن چه می ماند؟ به غیر از
نام بلندی،
عمر کوتاهی
و آهی
مصطفا موسوی
نوروز 98
- ۸ نظر
- ۲۲ فروردين ۹۹ ، ۲۱:۵۱