دلستون

نگفتنی های از دهان در رفته ی مصطفا
دلستون

نخلستون خونه ی نخلا ؛
دلستون آرامگاه منه.
________________

Home

صفحه اینستاگرام

کانال تلگرام

About

آدرس کوتاه شده برای لینک دادن در بلاگفا :

http://goo.gl/Rql0Wp

.

۱۴ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «شعر» ثبت شده است

و قسم به بغض های چند روزه

که بغض عامل گریه است

اما گریه دوای بغض نیست


۲۶ اردی بهشت ۹۵

  • مصطفا موسوی


خواب دیدم که توی زندانم

گرچه زندان بی نگهبانی...

مثل هربار واقعیت داشت

خواب هایم... خودت که میدانی!


توی خوابم فقط خودم بودم

با دو تا دست پینه بر پینه

سنگ بر روی سنگ می چیدم

روی دیوارهای سیمانی


هر طنابی که از پس دیوار

با ندای نجات می آمد

می بریدم، به پام می‌بستم

هدیه هایی برای زندانی!


هرکجا نور یا صدایی بود

پنجره، یا دری که وا میشد

پرده‌های ضخیم می‌بستم

حس خوب عذاب درمانی


میله های عجیب زندانم

افقی بود، نازک و کهنه

و به خطی چروک می مانست

مثل یک پند پیر، طولانی...


صبح امروز تازه فهمیدم

توی زندان ذهن خود بودم

سقف و دیوارها، سرم بودند

میله ها هم خطوط پیشانی...



۲۵ اردی‌بهشت ۹۵


پی نوشت اول: اطلاعات نقاشی

پی نوشت دوم: شماها چرا انقدر ساکتید؟

  • مصطفا موسوی

کویر اولش خشک است. باران می آید و تَرَش می کند. بعد از  باران، کویر باز هم خشک می شود. اما مثل قبلش نیست؛ سر تا سر تن خاکی‌اش پر از ترک می شود.


بعدِ عمری ادا در آوردن

آخرِ کار مشت من وا شد

از پس آنهمه قسم، این مرد

با دُم یک خروس رسوا شد!


گفته بودم که خشک و منطقی ام

گفته بودم اصول ها دارم

طبق برنامه پیش میرفتم،

تا سر و کله ی تو پیدا شد


صورتم را به خنده وا کردی

با همان خنده های صورتی اَت

آن زمان فکر هم نمیکردم

آخرش گریه باشد اما... شد!


اینک اما تو رفتی و امسال

روزها مثل اشک من بودند

قطره قطره چکید این دریا

لحظه لحظه گذشت و فردا شد


 قبل از این بی تو بوده ام، حالا

باز هم بی تو ام ولی این بین

چیزی انگار عوض شده در من

که نگاهم حریم سرما شد


فرق کرده ست جنس تنهاییم

مثل سابق نمی شوم. هرچند

بعد از این اتفاق ها تنها

مرد تنها دوباره تنها شد


۱۸ دی ۹۴


  • مصطفا موسوی

توی نفس هات باد سردی هست

تو گریه بارونت چه دردی هست


اون پاکت خالی سیگارت

با این صدای زخم و خش دارت


تو باد سرد و خش خش و بارون

با سرفه های خسته ی بی جون


موهات که مثل برگ میریزه

اینها همه یعنی که... پاییزه


۱ مهر ۹۴

  • مصطفا موسوی


پی نوشت: در آن نفس که بمیرم در آرزوی تو باشم "سعدی"

  • مصطفا موسوی
دکترم می گوید
ما برای هم ضرر داریم
بوسه هایت برای قند من
آغوشم برای فشار تو

5 مرداد 93

پی نوشت: من که نیستم! اما شما همچنان نظر بگذارید؛ با تشکر:)
  • مصطفا موسوی


روزهایی که با توأم تنها

بر تنم گوشت می‌شود دنیا


2 مرداد 94


پی نوشت با ربط: این بیت را خودم خیلی دوست دارم! خودستایی است؟ خب باشد! چه اشکالی دارد؟ !

پی نوشت بی ربط: حاضر نیستم هیچ کدام از  روزهای زندگی ام دوباره برگردد. یعنی حاضر نیستم حتی یک لحظه را دوبار زندگی کنم. چه تلخی‌ها و چه حتی شیرینی‌هایش را. دوباره برگشتن به عقب مثل دوبار طرح کردن یک معما است که قبلا جوابش را همه می‌دانند. می‌خواهم بگویم زندگی هرچقدر هم که خوب باشد یک بار مصرف است.
  • مصطفا موسوی


سُر می‌خورد از دست تو، هرچند محکم

می‌گیری آن دستِ به خون آغشته اش را

من را میان اشک‌هایت جستجو کن

می‌آورَد دریا به ساحل کُشته‌اش را..


تاریخ دقیقش را یادم نیست. احتمالا مرداد 93 !


با تشکر از خانوم انار برای ساختن این عکس - نوشته‌‌ی زیبا :)



  • مصطفا موسوی
یکی از قالب های شعری مورد علاقه ی من سه گانی است. این هم آخرین سه گانی بنده:


از آن نگاه آتشین
سهم من است بیش از این
ویلٌ لِلمُطَفِّفین! *

16 خرداد 94



* "وای بر کم فروشان" / آیه 1 سوره ی مطففین

  • مصطفا موسوی

این یکی از اولین شعرهایم است، وقتی پیش دانشگاهی بودم. می دانم از نظر وزنی کمی اشکال دارد اما شما به موزون بودن خودتان ببخشید!
( راستی از این پست که گذشت، اما از این به بعد سعی می کنم پست های عکس دار را اینجاز زودتر از اینستاگرام بگذارم تا تقدس وبلاگی از بین نرود!)

عیدتان هم مبارک :)


  • مصطفا موسوی