- ۱۵ نظر
- ۲۳ تیر ۹۴ ، ۰۳:۰۹
توی صف نانوایی ایستاده بودم. روز اول ماه رمضان بود و صف واقعا شلوغ. یعنی حدود 15 نفر در صف تکی بودند و 10 نفر هم در صف چند تایی. پشت سر من هم دو سه نفر بودند. داشتم به این فکر میکردم که اینهایی که الآن پنج شش تا نان بربری میخرند به احتمال زیاد جمعیت خانوادهشان اینقدر زیاد نیست و یکی دو تایش را میخرند و بقیه را فریز میکنند برای وعدههای آتی. کاش این دم افطاری مراعات بقیه را میکردند و به اندازهی نیاز حالشان میخریدند. توی همین فکر بودم که خانمی که تازه نان گرفته بود از دور سمت من آمد و گفت "ببخشید شما توی صف یه دونه ای هستید؟" گفتم بله. گفت "من زیاد خرید کردم، اگه میخواین یکیشو بردارید!" گفتم مطمئنید؟! گفت بله. سریع پول را دادم و نان را از او خریدم و خنده کنان و دعا گویان از صف جدا شدم!
بالاخره ماه رمضان یک فرقهایی باید داشته باشد دیگر! راستی رمضانتان پر برکت!
*فاذا
قضى امرا فانّما یقول له کن فیکون (بقره، 117): هنگامى که چیزى را اراده کند، میگوید:
باش، آن نیز [موجود] می شود.
من به دلیل سیاست روابط حداقلیای که امسال و برخلاف همیشه ی عمرم ( و بر خلاف طبیعت درونی ام) در قبال اطرافیان اتخاذ کردم اتفاقات جالبی برایم میافتد. (آخر امسال به طور اتفاقی با کسانی برخورد کرده ام که درک متقابلمان از هم مثل درک متاقبل ماهی و شوفاژ است!)
مثلا درمورد امتحان امروز که آخرین امتحان بود نمیدانستم میانترم حذفی1 نیست. یعنی فکر میکردم طبق روال مرسوم اکثر درسها مباحث امتحان میانترم در امتحان پایانترم نمی آید؛ و قاعدتاً فقط پایانترم را خواندم. اما وقتی برگه سوالات را دادند دیدم 50درصد نمرهی امتحان مستقیما از مباحث میانترم آمده!
خب این اتفاقی است که برای هر کسی ممکن است بیفتد. اما چیزی که برای من جالب بود این است که فقط آن 50درصدی که مربوط به میانترم بود را توانستم پاسخ بدهم!
پانویس 1 ) در دوران کارشناسی سر حل تمرین مقاومت مصالح یکی از بچهها پرسید میانترم حذفی است؟ استاد حل تمرین هم برگشت و خیلی جدی گفت: نه، چهارجانبه است!
امروز با دو نفر از دوستانم به دیدن فیلم "نهنگ عنبر" رفتیم. فیلم بامزه ای بود و دیدنش در سینما خیلی کیف می دهد! ( بعضی فیلمها اینطوری اند!)
اهل گذاشتن تکه ای از کتاب یا دیالوگی از فیلم و ... نبوده ام تا به حال اما از این به بعد خیلی کم، جوری که بر عکس خیلی از بلاگرها حوصله ی مخاطب را سر نبرم گاهی این کار را میکنم. آخر مخاطب که شخصیت ها و سبقه ی آنها در کتاب و اخلاقشان و ... را نمیشناسد تا به اندازه ی خواننده ی کتاب از آن دیالوگ لذت ببرد!
این هم یک مکالمه ی کوتاه در فیلم که خیلی خوش نشست:
(بعد از عبور از مهلکه ی گیر دادن ایست بازرسی)
رضا عطاران: ولی حال کردم اونجا گفتی نامزدیم!
مهناز افشار: خب اگه اینجوری نمی گفتم که می گرفتن بازداشتمون می کردن!
رضا عطاران: نه دیگه! دست به مهره حرکته!