حدس زدم به دنبال عشقی دور از دسترسش خودسرانه از شهرستان سوار اتوبوس شده و راننده ی بیوجدان هم لابد به طمع کرایه ای او را سوار کرده و اصلا به حال و روزش نگاه نکرده و برایش مهم نبوده چه میشود!
پی نوشت یک: ببخشید که علیرغم میلم موقتا نظرات را غیر فعال کردم :)
پی نوشت دو: ببخشید که این مطلب انقدر طولانی است.
پی نوشت سه: گفتمکه آن روز روز بدی بود. مهم نیست چرا. اما از دوستم محسن ممنونم که وقتی ساعت ۱۲ شب زنگزدم و گفتم دارم به خوابگاهتان میآیم و با آن وضع آشفته پیش او رفتم، نپرسید چه شده و کجا بودی؟
گاهینپرسیدن حال کسی صد برابر بیشتر از پرسیدنش خوب است :)
ادامه یمطلب را بخوانید :)
- ۰ نظر
- ۱۳ تیر ۹۵ ، ۲۳:۵۷