ماجرای بنزین(4) - خلاصی از محدودیت اینترنت
تنها راهی که کاملا قطعی است و همیشه جواب میدهد، رفتن است! به این صورت که شما بسته به سطح زبانتان، شش ماه الی دو سال مدام زبان میخوانید تا در یکی از آزمونهای آیلتس یا تافل نمره مناسبی را کسب کنید. بعد اگر مقالهی علمی معتبری ندارید توی این دو سال سعی کنید خودتان یا با مشارکت اساتید دانشگاه و دوستانتان یکی دو تا مقاله برای خودتان دست و پا کنید. (نمیدانم این اصطلاح عمومی است یا مخصوص شهر خودمان؟). خلاصه رزومه خود را تکمیل کرده و با دانشگاه های معتبر دنیا مکاتبه کنید. ان شاءالله اگر اراده داشته باشید طی دو سال و اندی کارهای مهاجرتتان انجام میشود و میتوانید در یکی از کشورهای توسعه یافته ساکن شوید تا ضمن کسب آسایش و پرداختن به علاقههای خود، مطمئن باشید هیچ آخوندی دستش به دکمهی فیلترینگ و سایر دکمه هایی که تازه کشف کردهاند نمیرسد..
بنده بابت تیتر زردم عذرخواهی میکنم. اما این چند روزه تقریبا برای اولین بار به طور جدی به رفتن فکر کردم. در واقع اگر به خاطر مادرم نبود حتما میرفتم. شاید بگویید زیادی شلوغش کردهام. اما حس عدم امنیت روانی که این چند روز تجربه کردم، خیلی معادلات را توی ذهنم عوض کرد.
به هر جهت این روزها میگذرد. توی این کشاکشی که نظام میگوید اگر کوتاه بیایم دیگر مردم یاد میگیرند اعتراض کردن را، و مردم میگویند اگر سرکوب شدیم همیشه باید توسری خور باشیم، نهایتا آن طرفی که زور دارد پیروز میشود که قطعا مردم نیستند. حداقل فعلا. بعد همه چیز به روال عادی خود (یعنی غیرعادی بودن) بر میگردد. اما بعد این ماییم که همیشه میدانیم زندگیمان، زندگی مجازیمان که البته بخش مهمی از زندگیمان هست، بر آب بنا شده و کلیدش دست دیگری است. چه میتوان کرد؟ هیچ!
پی نوشت: میدانم در هیچ جای دنیا این اختیار دست خودمان نیست و نهایتا دست حکومتها است. اما مهم این است این که آستانهی تحمل حکومت در برابر مردمش چقدر است... در مملکت ما حکومت 1% از تحملی که مردم در برابر او نشان میدهند را نشان میدهد؟