دورادور
چهارشنبه, ۶ خرداد ۱۳۹۴، ۱۰:۰۵ ق.ظ
این که الان توی اتوبوس نشسته ام و به جای تو این مردک سبیل کلفت که خوابش برده، سرش را روی شانه ی من گذاشته نه تقصیر من است نه تقصیر تو!
وقتی که من اهل شهری و تو اهل شهر دیگری باشی و در شهر سومی یکدیگر را ببینیم، نتیجه اش می شود این که تو توی شهر چهارمی ازدواج کنی و من هم توی شهر پنجمی گم و گور شوم! عجب مملکتی!
جدای این حرفا،
متن متفاوت و خوبی بود،
هر چند فکر میکنم تهش میتونست متفاوت تموم بشه. منظورم عجب مملکتی هست