علایق
این روزها، در کنار بحثهای متعدد (و نه تکراری!) دربارهی گرانیها، دزدیها، آقازادهها و غیره، یک بحث دیگر هم کم کم دارد جان میگیرد و آن بحث نظام آموزشی است. از چند ماه قبل صفحهی اینستاگرام آقای مجید حسینی (کلیک کنید) استاد دانشگاه تهران را دنبال میکردم و چون همیشه این دغدغه را داشتم، حرفهای ایشان بسیار مورد علاقهام است. البته نمیدانم چرا در تلوزیون تریبون دارند؟! یعنی ای کاش نداشتند تا بیشتر بهشان امیدوار باشیم! (بگذریم از این بحث.)
حرفهای ایشان حول محورهایی نظیر: نه به کنکور، آموزش و پرورش استعداد محور و خلاقیت پرور، آموزش کارآمد به جای صرفا آکادمیک، آموزش مبتنی بر کارآفرینی، نه به تبعیض آموزشی، و غیره است که هرکدام جداگانه (و با هم) بسیار ارزشمند است. اخیرا گزارشی نیز در روزنامهی فرهیختگان از تبعیض آموزشی و مدارس غیر انتفاعی سیاسی منتشر شد که سر و صدا کرد و این بحثها را داغ تر هم کرد.
توصیه میکنم صفحهی ایشان را دنبال کنید و حتی از استوریهای پر تعدادش هم نگذرید و کمی حوصله به خرج بدهید.
یکی از این بحثها، انتخاب رشته و مسیر تحصیل کردن (یا نکردن!) بر اساس علاقه است. بحث خیلی مفصلی است. این که آیا همه باید تحصیلات عالیه داشته باشند؟ و کسانی که میخواهند دانشگاه بروند رشتهی مناسب و نحوهی تحصیل در آن رشته چگونه باید باشد و این که تکلیف علاقه این وسط چه میشود؟
نکتهی اساسی این وسط این است که قرار نیست ما تکلیف علاقهمان را مشخص کنیم! بلکه این علاقهی ما است که تکلیف ما را مشخص میکند! نه این که همه چیز در علاقه خلاصه شود، اما همه چیز بر اساس علاقه است.
راستش آدم از وقتی روزهای دانشجویی اش کم کم تمام میشود و باید وارد دنیای کار شود تازه بعد از بیست و چند سال درس خواندن کم کم به صرافت این میافتد که آیا من اصلا به این رشته یا کارهای مربوط به آن علاقهای دارم؟ و البته این مسئله بیشتر برای کسانی که در رشتهشان کار به راحتی پیدا نمیشود یا درآمد خوبی ندارد اتفاق میافتد. شاید این از خوش شانسی شان باشد! چون زودتر به این مسئله بر میخورند. یک دانشجوی پزشکیو دندان پزشکی غالبا ممکن است تا ۴۰ سالگی هم متوجه نشود به کارش علاقه ندارد. اما نقطه مشترک همهی این موارد این است که این اتفاق دارد دیرتر از موعد خودش، یعنی قبل از ۱۸ یا حتی ۱۴ سالگی میافتد!
این ضعف نظام آموزشی در شناخت و (یا) پرورش علایق و استعدادهای ما است که جای بحث زیادی دارد. اما نکتهی جالب اینجا است که حالا هم بعد از ربع قرن و یا بیشتر(!) دوباره در تشخیص استعداد و علاقهمان دچار اشتباه میشویم.
دیشب یکی از دوستان بلاگر در صغحه اینستاگرامش سوالی پرسیده بود که اگر شغل یا تخصص فعلیتان را نداشتید دوست داشتید چکاره شوید؟ اکثر جوابها اینها بودند: کتابفروش، آشپز، نقاش، مزرعه دار، پیانیست و...!
این نشان میدهد که خیلی از ماها هنوز فرق استعداد، علاقه و فانتزی را نمیدانیم! با هرکسی از این حرف بزنی که ما دنبال استعداد و علاقههایمان نرفتیم، اکثریت مثالهایی از علاقهشان به زمینههای هنری میزنند. اما دید درستی از شغل ندارند و فرقی بین حرفه، علاقه مندی، سرگرمی و شغل قائل نیستند.
اگر ما به یک گلفروشی میرویم و فضای آنجا برایمان جذاب است و دوست نداریم از آنجا خارج شویم لزوما معنیاش این نیست که ما دوست داریم گل فروش باشیم. اما به غلط اینطور فکر میکنیم. در مورد بقیه موارد نیز همینطور است. اگر آخر هفتهها با دخترخاله خود به پخت شیرینی یا آشپزی میپردازی و خوش میگذرد، این پخت و پز سرگرمی تو است. اما این که به فکر خرید آرد و شکر باشی یا این که اصلا بتوانی از رستوران داری نان در بیاوری و مثل نصف رستوران ها ورشکسته نشوی چیز دیگری است! همینطور درمورد موسیقی، نقاشی و...
اگر از یک جمعیت کثیر این سوال را بپرسی، کمتر کسی میگوید دوست داشتم یک مغازه بلبرینگ فروشی داشته باشم؛ دوست داشم کابینت ساز باشم؛ دوست داشتم کارگاه تولید چسب و مواد شیمیایی داشته باشم؛ دوست داشتم آزمایشگاه آب و خاک داشته باشم و...
در واقع گسترهی انتخابهای ما محدود است به مشاغل فانتزی. علاقه و استعدادبرای ما یادآور مسائل ورزشی و هنری است.
این ایراد آموزش و پرورش است اما ما اگر بخواهیم مسیرمان را در بیست و چند سالگی به سمت استعداد و علاقه مان کج کنیم اما باز مسیر را اشتباهی تشخیص دهیم دیگر خیلی غم انگیز است!
پی نوشت: البته این که سبک زندگی ما بالاجبار اینگونه تنظبم شده است که باید ساعات بیش از حدی را به کار اختصاص دهیم تا هشتمان گرو نُهمان نباشد هم خیلی موثر است. در واقع ما وقت رسیدن به عشق و علاقه ها و سرگرمیهایمان را نداریم و این برایمان ایجاد عقده میکند و این باعث اشتباهمان در تشخیص میشود. و فکر میکنیم برای پرداختن به هر چیزی باید شغلمان همان باشد! البته این سکه یک روی دیگر هم دارد و آن این است که شغلی که هیچ علاقه ای به آن نداریم را انتخاب میکنیم و میگوییم در کنارش با پرداختن به علاقههایمان جبران میکنیم! که این به مراتب بدتر است!
پی نوشت دوم: اینجا کسی اطلاعات و حوصلهاش را دارد فرق career, hobby, vocation, interest, passion و غیره را توضیح دهد؟ ترجمه ی صرف نه، توضیح!
با تشکر از حوصله تان (البته اگر حوصله کرده باشید و مطلب را خوانده باشبد!)
- ۹۷/۰۷/۰۸