ماشین خرندگان جوان - ۷
پیش نوشت: قسمتهای قبل را میتوانید از اینجا بخوانید. و اما ادامه ماجرا:
... و شارپ!!! از سمت خودم خوردم به گارد ریل! دو سه ثانیه بیشتر گیج نبودم. سعی کردم سریع خودم را پیدا کنم. اول یک دور بدنم را چک کردم! طوری نشده بود. بعد سعی کردم زودتر پیاده شوم. ماشین گازسوز بود و نمیدانستم کپسول گازش در چه وضعیتی است. ترس این را داشتم که ماشین بترکد یا آتش بگیرد. در به سختی باز شد و پریدم بیرون. چند متری از ماشین دور شدم. خبری از خطر نبود. فقط یک طرف ماشین از گلگیر عقب تا گلگیر جلو به طور کامل مورد عنایت گارد ریل قرار گرفته بود. بعد دیدم جای ماشین بد است و جاده دو طرفه و سر پیچ. گفتم ماشین را جا به جا کنم. خوشبختانه راحت روشن شد. با این که دو تا لاستیک ترکیده بود ۱۰۰ متر جا به جایش کردم.
چند تا عکس گرفتم و فرستادم برای برادرم که فسا منتظر من بود. زنگ زد و گفت خسته نباشی! خودت طوریت نشد؟ گفتم نه. الان باید چیکار کنم؟ گفت صبر کن خودمو میرسونم. یک گوشه نشستم و دو سه نفری که برای کمک ایستادند را با تشکر رد کردم. نیم ساعت نگذشته بود که آقای برادر زنگ زد و گفت به محض خروج از شهر پنچر کرده و زاپاس هم همراهش نیست!
وقتی میگویند زپلشک آید و زن زاید و مهمان برسد همین است! گقتم چه میکنی؟ گفت زنگ زده ام دوستم برایم زاپاس بیاورد اما تو یدک کش بگیر و برو.
با بدبختی شماره چند یدک کش را پیدا کردم و بالاخره یکیشان که خون پدرش ارزان تر بود قرار شد بیاید. توی این فاصله ای که هردو منتظر امداد بودیم، آقا داداش زنگ زد:
_ مصطفی حالا بدون ماشین چیکار کنیم؟
+ چمیدونم حالا بذار اینو برسونیم دم صافکاری ببینم چی میگه
_نه این ماشین یکی دو ماه کار داره. ما هم وسط پروژه ایم نمیشه بدون ماشین. بعدشم اون قضیه که بهت گفتم!
+خب؟ منظور؟ [این را یادم رفته بود بگویم: بخش عظیمی از اصرار ما برای خرید ماشین این بود که آقای برادر قرار بود توی ایام عید برود خواستگاری! و با پراید وانت خب نمیشد!]
_ دیروز توی شیپور یه هایلوکس خیلی خوب و خوش قیمت گذاشته بودن. تربت جام.
+ضیا! توی این وضعیت الان باز میخوای بری ایرانگردی؟
_ببین نه نیار بذار این کارو بکنیم!
+ عمرا!
_ ماشینو کوبیدی به گارد ریل حرف هم میزنی؟
+ هوم؟
_ لج نکن.
+ خیلی بی پول و گرفتار میشیما
.....
خلاصه آقا داداش مخم را زد. عکس ماشین را هم برایم فرستاد: این عکس
درواقع نیم ساعت بعد از تصادف ما به جای این که به فکر این باشیم که چه خاکی به سرمان بریزیم به فکر خرید یک ماشین دیگر بودیم. ماشینی که شاید اندازهی نصف قیمتش را توی قرض میافتادیم!
آن روز تا ظهر ماشین تصادفی را فروختیم. به قیمت خوبی هم فروختیم نسبتا. بعد با طرف تربت جامی که قرار بود برویم ماشینش را ببینیم صحبت کردیم. با عکس های تکمیلی که فرستاد تقریبا مطمئن بودیم میخریمش. پس برای چهار روز دیر یعنی پنجشنبه، چهار روز قبل از عید قرار گذاشتیم که برویم تربت جام. اما چه رفتنی! خودش یک ماجرای منحصر به فرد دارد که بعدا برایتان میگویم...
- ۹۷/۰۳/۱۸