همهی نقشهای من
جمعه, ۲۶ آبان ۱۳۹۶، ۰۱:۲۷ ق.ظ
۲۶ سال زندگی کردهام. بچگی خوبی داشتهام. برای پدر و مادرم پسر خلفی بودهام. برای جامعهام شهروند بیآزاری. سفر رفتهام. روزگاری عاشقی کردهام. آنقدر که حس میکنم چند سال زندگی مشترک را پشت سر گذاشتهام. هفت سال زندگی مستقل را تجربه کردهام. بیست سال تمام درس خواندهام. کار کردهام. برای دوستانم رفاقت، برای خواهر برادران بزرگترم برادری، و برای خواهر کوچکم پدری کردهام...
دیگر نمیدانم آدم از اینجا به بعد قرار است چه کند؟ نمیگویم از زندگی سیرم؛ اما واقعا دیگر مرا به هیجان نمیآورد. کنجکاوم نمیکند. از ۲۵ سالگی به بعد زندگی میشود شبیه پازلی که دیگر توی ذهنت حل شده و فقط مانده چیدن بقیهی قطعات کنار هم. یک کار کسل کننده!