کودک پیر
شنبه, ۲۸ مرداد ۱۳۹۶، ۱۰:۱۴ ب.ظ
پسرک ده سالی داشت. چند شال و روسری روی دستش گرفته بود و داد میزد: «انواع روسری و شال فقط ۵ تومن. انتهای پاساژ دست چپ. به علت عید قربان حراج بیست روزه. فقط پنج هزار تومن!»
همینطور کهرد میشدم سرم را نزدیکش بردم و گفتم: «بگو به مناسبت عید قربان». انتظار داشتم با لبخند کودکانه و شیطنت آمیزش مواجه شوم. او اما مثل کسی که دقیقا میداند برای لقمه نانی کار میکند و درستی جملههایش کمترین اهمیت را در سرنوشتش دارند با بیحوصلگی گفت: «برو بابا!»
جا خوردم اما خونسردیام را حفظ کردم و به راهم ادامه دادم. ثانیهای بعد از پشت صدایش را شنیدم که میگفت: «حراج روسری به مناسبت عید قربان....»
چند قدم دور شده بودم. سر برگرداندم و از لا به لای جمعیت یک لحظه دیدمش که او هم مرا نگاه میکرد. آن لبخندی که اول انتظار داشتم را زد؛ اما دیگر نمیچسبید.
#کودکانکار