غم بم
از زلزله ی بم خاطراه ای به تلخی زهر مار بر دلمان است. یادم میآید سالِ بعد از زلزله رفتیم بم، که انگار همان روز صبح زلزله آمده بود. آن موقع شبکه های اجتماعی نبود که با چاهار بار انتشار عکس قربانیان زلزله وجدان اجتماعی مان خفه خون بگیرد و حس همدردیمان ارضا شود. فقط غصه میخوردیم. غصه اش آنقدری بود که ما که بچه بودیم هم بغض میکردیم. هنوز تصویر جسدهای لای پتو پیچیده با صدای سوزناک ایرج بسطامی از جلوی چشمم دور نشده...
سالروز زلزله ی بم را همراه شویم با حامد عسگری که توی زلزله بوده و همان سال خودش ۵۰عزیزش را به خاک سپرده:
#غم_نامه_بم
الهی غربت ساقی نبینی
الهی درد مشتاقی نبینی
الهی که بالای اسم نگارت
بمیری و هو الباقی نبینی
دلم از غربت بم چاک چاکه
زمین از تلخی بغضم هلاکه
بگردم سر به سر ویرونیه های
گلو بند نگارم زیر خاکه
غمم اندازهی یک کهکشونه
طفیل چشمم ابر آسمونه
از اون روزی که بم زیر و زبر شد
همیشه تو دلم خرما پزونه
از او ارگی که تو تاریخ مایه
فقط مشتی گل و آجر به جایه!
نه بارویی نه برجی مونده حالا
بگن آغا محمد خان بیایه!
دو چشمونت پیاله پُر زِ می بی
دو زلفونت خراج مُلک ری بی
طلوعت توی نارنجای خرداد
غروبت صبح جمعه پنج دی بی...