ساواک
یکی دو پست قبل درمورد کنسل شدن جلسه با استادم صحبت کرده بودم و یادم است چند نفر هم رای منفی داده بودند که باعث شد متوجه شوم آرزوی پیشامد بد برای دیگری کردن عمل کاملا ناپسندی است!
اما امروز که بعد از چند وقت دوباره جلسه گذاشتیم استاد جریان را برایم تعریف کرد. اتفاق عجیبی بود! استادم پسر 21 ساله اش را بر میدارد و به موزه عبرت میبرد. موزه عبرت درواقع شکنجهگاه سابق ساواک است که حالا با گذاشتن مجسمهها و آلات شکنجه، صحنههای شکنجه را در آن بازسازی کردهاند. من که هنوز موفق به بازدید از این موزه نشدهام اما استاد میگفت صحنهها خیلی دردناک است. همانطور که مشغول بازدید بودهاند پسر استاد از شدت تأثر از حال میرود و زمین میخورد و سرش هم به جایی میخورد اتفاقا! به بیمارستان که میروند و عکس که میگیرند مشخص میشود که خونریزی مغزی کرده است! به همین راحتی!
فکرش را هم نمیکردم انقدر سقام سیاه باشد که چنین اتفاقی را رقم بزند! اما خب از آنجایی که سریع پشیمان شدم پسر استاد هم سریع خوب شد و آن لختهی خون کذایی هم خود به خود جذب شد. اما راستی که اتفاق عجیبی بود.
جالب نیست؟ چه بر زندانیان سیاسی آن زمان گذشته که یک جوان، بعد از 40 سال از دیدن صحنهی شبیه سازی شدهی آن هم بیهوش میشود و زبانم لال تا مرز مردن پیش میرود؟ جالب نیست که استادی که حتی پیامکهایش را هم به زبان انگلیسی مینویسد تا این حد به تاریخ انقلاب علاقه داشته باشد؟ جالب نیست که رژیمی که آنقدر از خودش مطمئن بود، که با زندانیانش مثل حیوان رفتار میکرد، چند سال بعد اینچنین خوار شود؟ جالب نیست که بعضی از زندانیانی که آن شکنجهها را کشیدند و پای حرفشان و پای ایمانشان ایستادند چند سال بعد و توی همین انقلاب که برایش جان میدادند رنگ عوض کردند و حتی گاه دانسته یا نادانسته خیانت کردند؟ واقعا که آدمیزاد موجود عجیبی است!