یکی از مسائلی که انسان در اوایل شاغل شدنش با آن برخورد میکند مسئله ی «ناله» است. بله، ناله! به اسن صورت که در محل کار از هرکس بپرسی چه خبر میگوید بدبختی! بپرسی چطوری میگوید دست روی دلم نگذار و قس علی هذا. اگر هم دلیل را جویا شوی دلیلش یکچیز بیشتر نیست: پول! و اوایل آدم چه دلها که برای بعضیهایشان نمیسوزاند. بعد از مدتی کمکممتوجه غیبتهای گاهو بیگاه این جمعیت نالان میشوی. مثلا فلانی دو روز آخر هفته و سه روز اول هفته ی بعد را نمیآید. هی فلانی کجا بودی؟ «هیچی بابا دلمون پوسید توی این تهران. گفتیم یه مسافرتی بریم.» به سلامتی. کجا؟ «یه سر رفتیم رشت وفومن از اونور سرعین و یه سر هم الموت قزوین و برگشتیم» :|| یا یکی دیگرشان که خانوادگی با هواپیما رفته بود کیش! و... خب، مسافرت خوب است اما واقعا کسی که چنین مسافرت طولانی که خرجش دو برابر حقوق من است را میرود چرا باید پیش من بنالد؟
البته ناگفته نماند بعد از مدتی که حدود حقوق افراد دستتان میآید به رابطه ی مستقیم حقوق با میزان نالیدن و رابطه ی مستقیم میزان نالیدن با خرجهای جانبی آنچنانی افراد پی میبریم. به طوری که انگار رمز موفقیتشان همین است: بنال تا نالان نباشی!
پی نوشت: کلا ناشکری نکردن و موج مثبت دادن از بهترین صفات یک انسان در اجتماع است که البته هنر هم میخواهد. دور شوید از کسانی که هربار میگوییم حالت چطور است میگویند: بد! «مؤمن غمش در دلش مخفی و شادی اش در چهره اش نمایان است»
- ۱۲ نظر
- ۲۵ مرداد ۹۵ ، ۲۲:۱۸