یادم است وقتی آن روز پاییزی شال گردنی که بافته بودی را دور گردنم میپیچیدی، دلم میخواست هوا همیشه سرد بماند. وقتی گفتم «حالا چی شد که برام شال بافتی» با آن صدای زیبایت، قشنگ ترین جواب دنیا را دادی. گفتی « من دلم واسه عشق تو کوچیکه، نمیتونم توی دلم نگهش دارم. از زیر و بم رفتارم پیداست. از توی چشمام میزنه بیرون، از روی پیرهنم دیده میشه، از لای دفترم میافته، توی لرزش صدام شنیده میشه. دیگه نمیتونستم نگهش دارم. برای همین نشستم و ذره ذره ی عشقتو لای این نخ ها گره زدم به بند کشیدم. ذرهذره ی عشقتو لای این گره ها پنهان کردم. حالا دیگر خیالمراحته...» یادش به خیر.
حالا تا هوا کمی خنک میشود سریع به توپناه میبرم. شال گردنت را از توی کمد در میآورم و تا آخرین روزهای سرما از خودم جدایش نمیکنم. شال گردنت را دور گردنم میپیچم. انگار هر گرهش یک بوسه ی توست بر گردنم. خودم را در شال گردنت میپیچم. روی دهانم را با آن میپوشم که ببوسمش. گاهی خیلی محکم به گردنم میپیچمش. هر چه باشد شال گردنت خفه ام کند بهتر از این است که بغض خفه ام کند.
شالت بی تو نمیتواند گرمم کند. تو چرا انقدر دوری از من؟
پی نوشت یک: عنوان بخشی از آهنگی از روزبه بمانی است. عنوانپست قبل هم بخشی از آهنگی ازمهدی یراحی بود.
پی نوشت دو:پست های بافتنی پشت سر هم! کجایش را دیده اید؟ هنوز ادامه دارد!
- ۲ نظر
- ۰۹ اسفند ۹۵ ، ۲۲:۳۸