دلستون

نگفتنی های از دهان در رفته ی مصطفا
دلستون

نخلستون خونه ی نخلا ؛
دلستون آرامگاه منه.
________________

Home

صفحه اینستاگرام

کانال تلگرام

About

آدرس کوتاه شده برای لینک دادن در بلاگفا :

http://goo.gl/Rql0Wp

.

۱ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «فرسایش» ثبت شده است

چهارشنبه شب با کلی دردسر راه افتادم سمت خانه. دوستم که اتفاقا همان موقع با هم حرف میزدیم گفت «عه داری برمیگردی خونه؟» یک لحظه جا خوردم و برگشتم دویاره جمله را خواندم. جالب بود برایم که مدت هاست نمی گویم «دارم برمیگردم خونه». بلکه میگویم «دارم میرم خونه». بگذریم.

تا فردا عصرش(پنجشنبه) توی راه بودم و نهایتا به طریقی که توی کانال گفتم (جمله تبلیغاتی ست!) به خانه رسیدم. دو روز زندگی کردم و بعد از ظهر شنبه دوباره راه افتادم. و صبح ساعت ۵:۴۵ رسیدم تهران و مستقیم رفتم شرکت!

الان خسته ام. از بس این روزها خوب و بدِ حادثه را برانداز کرده ام، از بس که این روزها چه باید میشد ها و چه باید بشود ها را به جان هم انداخته ام، و از بس که این روزها فکر کرده ام، حالم از تنها شدن با خودم به هم میخورد. اینهمه رنج برای چیست؟ کِی قرار است بی دغدغه، بی ترس، حداقل یک روزِ کاملا خوش داشته باشم؟ نمیدانم

  • مصطفا موسوی