دلستون

نگفتنی های از دهان در رفته ی مصطفا
دلستون

نخلستون خونه ی نخلا ؛
دلستون آرامگاه منه.
________________

Home

صفحه اینستاگرام

کانال تلگرام

About

آدرس کوتاه شده برای لینک دادن در بلاگفا :

http://goo.gl/Rql0Wp

.

۸ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «عاشقانه های مجازی» ثبت شده است

اگر بخواهیم بپذیریم که من و تو یک زندگی مشترک مجازی داشته ایم؛ خب هر زندگی مشترک هم ملزوماتی دارد. اولین چیزی که از زندگی مشترک به ذهن می‌آید، یک سقف مشترک است. زیر یک سقف رفتن، هم خانه شدن. جایی که با هم حرف می‌زنید، با هم چای می‌خورید، جایی که در آن با هم زندگی می‌کنید. حالا با این اوصاف خانه‌ی ما کجا بود؟ باید بگویم تلگرام!

خب باید قبول کنیم که اول هر زندگی‌ای نمیشود خانه‌ی مجللی داشت. اولش از یک جای کوچک و نقلی شروع می‌کنند. نظرات خصوصی وبلاگ‌هایمان آن خانه‌ی کوچک و نقلی بود که کم کم شد یاهو مسنجر و فیس بوک و ... و آخرش هم این تلگرام شیک و سریع و جذاب!

چند سال را توی تلگرام با هم زندگی کردیم؟ چقدر با گوشه گوشه اش، با هر ایموجی و استیکرش خاطره داریم؟ 

از وقتی قابلیت ادیت نداشت و نمیشد حرفت را پس بگیری! تا اولین باری که می‌شد پیام را حدف کرد و من پیام " دلم برات تنگ شده" ی seen نشده ام را پاک کردم اما چند دقیقه بعد پیام دادی من هم! چه روزهایی بود...

عوض کردن تصویر زمینه ی چت، گروه های مشترک، کانال شخصی هر کداممان، 

حالا تلگرام، خانه‌ی آبی دوست داشتنی بهترین سال‌های جوانی‌مان، بدون تو آیینه‌ی دق من شده. خودت که نمی‌دانی، نمی‌شود تنهایی توی خانه‌ای که هیچ وقت در آن تنها نبوده‌ای زندگی کنی. توی اتاقی که هیچ وقت تنها نبوده‌ای بخوابی. باید اتاقت را عوض کنی. باید خانه ات را، محله ات را عوض کنی.

راستش از خبر فیلتر شدن تلگرام چندان هم ناراحت نشدم. حالا که من جراتش را ندارم، انگار توفیق اجباری است که ترکش کنم. تا در و دیوار این خانه مرا نخورده است... تا عکس پروفایلت، دو نفره نشده و مرا دق نداده...

  • مصطفا موسوی

وقتی اولین بار به جای پیام دادن، زنگ زدی، به صفحه‌ی گوشی ماتم برده بود. گوشی مثل یک بمب ساعتی توی دستم بود‌ و دکمه های پاسخ و ردتماس مثل سیم‌های قرمز و آبی اش که نمیدانستم کدام بمب را خنثی می‌کند. زمان زیادی نداشتم. یکی را انتخاب کردم.

خب، مثل این که سیم درست را قطع کرده بودم؛ زندگی‌ام منفجر شد!


#عاشقانه_های_مجازی ۶

  • مصطفا موسوی

یک بار که بعد از چند روز قهر بالاخره نصفه و نیمه داشتی آشتی می‌کردی، اوایل چت حس و حال خاصی داشتم. انگار که تازه با هم آشنا شده باشیم. کلمات را با دقت انتخاب می‌کردم. مواظب بودم حد صمیمیتم را نگه دارم. انگار که تازه بخواهی مرا بشناسی و از رفتارم  قضاوت کنی با من بمانی یا نه. انگار که تازه بخواهم دلت را ببرم! استرس داشتم و می‌ترسیدم حرفی بزنم به تو بر بخورد. اما حس خوبی بود.

بعد از آن تصمیم گرفتم فرق صمیمی شدن با تکراری شدن را درک کنم. بعد از آن هر روز من پسر ۱۷ ساله ای می‌شدم که برای دل بردن از دلبرش خودش را به آب و آتش می‌زند.

می‌گویند عشق اول شیرین ترین عشق است. بعد از آن تو هر روز عشق اول من می‌شدی!


#عاشقانه‌های‌مجازی ۵

پی‌نوشت ۱: توبه‌ی گرگ مرگ است! باز هم از این یادداشت ها گذاشتم!

پی نوشت ۲: شاید آن پسر ۱۷ ساله این باشد(!):


  • مصطفا موسوی

شب هایی که زودتر از من می‌خوابی انگار به تو حریص تر می‌شوم! هی گوشی را بر می‌دارم تا پیام بدهم اما تا صفحه‌ی چت را باز می‌کنم و شب به خیرت را می‌بینم یادم می‌آید خوابی؛ مثل روز اول ماه رمضان که هی می‌روم سمت بطری آب و هی یادم می‌آید که روزه ام.

بله. باید گاهی روزه ات بگیرم تا قدر تو را بدانم؛ تا حال آنهایی که تو را ندارند را بدانم. چاره ای نیست. بی حال و دمق منتظر فردا صبح می‌مانم تا روزه ی شبانه ام را با تو افطار کنم.

شاید هم خوابیدم. خواب روزه دار هم عبادت است...


مصطفی موسوی


#عاشقانه‌های‌مجازی ۴

و قسمت آخر! کاش اینجا منتشرشان نمی‌کردم.

  • مصطفا موسوی

گفتم به تو؟

داشتم فکر می‌کردم قبلا آدم ها همیشه همدیگر را می‌دیدند؛ مگر گاهی که میسر نبود. اگر مدتی همدیگر را نمی‌دیدند نگران می‌شدند، پس به طور مَجازی، با نامه ای، تلگرافی، تلفنی، چیزی از وجود هم مطمئن می‌شدند. ما آدم ها هیچ وقت فکرش را نمی‌کردیم اینطور شود که همیشه مجازی با هم باشیم و گاه گاهی برای این که از وجود هم مطمئن شویم، حضوری همدیگر را ببینیم. که اصلا کسی که شب و روزم با او می‌گذرد وجود دارد؟ حقیقی است؟ یا یک ربات فوق هوشمند است؟! یا اصلا ساخته ی ذهن خودم است از زور تنهایی و از فرط خواستن چنین کسی در زندگی ام؟

آهای تویی که همه ی بیم و امید منی! سهم من از تمام تو فقط یک شناسه ی کاربری نیست؛ بیشتر باش!


#عاشقانه‌های‌مجازی  ۳

  • مصطفا موسوی

یادت می‌آید؟ یک بار وسط دعوا دستت اشتباهی خورد و یک استیکر خیلی خنده دار فرستادی! با دیدن آن انگار همه ی عصبانیتم از تو فروکش کرد و یک لحظه دیدم اصلا از تو ناراحت نیستم! تو هم نتوانستی جلوی خنده ات را بگیری و یک دفعه بزرگترین دعوایمان تبدیل به بگو بخند شد و آن شب یکی از بهترین شب هایمان بود. یادم نمی‌آید بعد از آن دعوایمان شده یاشد و بیشتر از ۱۰ دقیقه از هم دلخور باشیم! انگار بی آن که قرار یگذاریم وسط بحث هرکدام یک استیکر خنده دار، نه به گوشی هم، که یکراست به قلب هم می‌فرستیم! بعضی اشتباه ها چقدر خوبند!


#عاشقانه‌های‌مجازی ۲

  • مصطفا موسوی

از میان نظر بازی‌ها و اشاره‌های پنهان عاشقانه‌ای که از  سعدی و حافظ گرفته تا همین هوشنگ ابتهاج معاصر تعریفش کرده‌اند من نظر بازی های مجازی را دوست می‌دارم. وقتی که در شبکه‌ای، یا گروهی هردویمان هستیم، هردو آشناهای خودمان و آشناهای مشترکی داریم اما هیچ کدام نمی‌دانند ما با همیم. نمی‌دانند پنهان از چشمشان چه سر و سری داریم. بی آن که کسی بداند همه کس همیم. دیگران هیچ وقت نخواهند فهمید در جملات کوتاهی که در مقابلشان خطاب به هم می‌نویسیم و ظاهرا مانند همه، با هم حرف می‌زنیم چه عشقی نهفته است.

این که بعد از گذاشتن هر پستی یا مطلبی هم‌دیگر را جداگانه خبر کنیم را دوست دارم.این که بگوییم می‌خواهم این نظر را بگذارم ایرادی ندارد؟ یا کدام یک از این عکس ها را بهتر است بگذارم؟ این هم فکری پنهانی، این اتاق خصوصی پنهانی را دوست دارم. استرس این که در عموم از آنچه از هم می‌دانیم چیزی از دهانمان بپرد و دیگران بهمان شک کنند را دوست دارم.

این فضای مجازی که یک عده آدم از ناکجا آبادِ جهان در هم می‌لولند و با هم زندگی می‌کنند خود به خود مرموز است.  من این مرموز بودنمان در این فضای مرموز را دوست دارم.


#عاشقانه‌های‌مجازی ۱

پی نوشت: یک سری یادداشت کوتاه دارم با موضوع عاشقانه‌های مجازی. نمی‌دانم خوب شده‌اند یا نه؟ یا کلاً موضوع درستی برای انتشار است یا نه؟ به هرحال  قبلا بعضی‌هایشان را در کانال منتشر کرده‌ام. اینجا با پیش عنوان «مجاز محض» می‌گذارمشان.

  • مصطفا موسوی

یک نرم افزار دارم آنلاین بودن افراد مخاطبت توی تلگرام را در هر نرم افزاری باشی آن بالا اعلام می‌کند. فلانی آنلاین  شد. چند ثانیه بعد دوباره آن یکی آنلاین شد...

گاهی می‌دیدم کسانی که بهشان مشکوکم چند ثانیه بعد از هم آنلاین می‌شوند. یا دقت می‌کردم بعضی‌ها متناوب می‌روند و می‌آیند و‌بعضی‌ها دیر به دیر...گاهی آنلاین بودن افرادی را به من یادآوری می‌کرد که سال‌هاست از آنها بی‌خبرم. یا افرادی که شماره‌شان را یک بار به خاطر کاری گرفته‌ام و اصلا نمی‌شناسمشان و از قصه‌شان خبر ندارم.

داشتم به قصه‌ی آدمهایی فکر می‌کردم که تند تند اسمشان از جلوام رد می‌شد. به این که همین الان چند نفر دارند با هم چت می‌کنند. چند نفر تازه با هم آشنا شده‌اند و مشغول کشف یکدیگر هستند. چند نفر در حال بریدن از هم... چند نفر دارند سر به سر هم می‌گذارند و می‌خندند؟ چند نفر از بدبختی‌شان به هم می‌گویند و‌چند نفر از خوشبختی‌شان ...

همینطوری که آهنگ توی گوشم می‌خواند « از دوستی پُر من، از دوست دلخور من...» داشتم به این فکر می‌کردم چند نفر دارند دل هم را می‌شکنند و چند نفر قرار است این آخرین چَت‌شان باشد؟

  • مصطفا موسوی