دلستون

نگفتنی های از دهان در رفته ی مصطفا
دلستون

نخلستون خونه ی نخلا ؛
دلستون آرامگاه منه.
________________

Home

صفحه اینستاگرام

کانال تلگرام

About

آدرس کوتاه شده برای لینک دادن در بلاگفا :

http://goo.gl/Rql0Wp

.

مشاور اعظم!

شنبه, ۳ بهمن ۱۳۹۴، ۰۸:۲۱ ب.ظ

رفیق جانی داشتیم که سال آخر دوره‌ی کارشناسی عاشق یکی از ترم‌پایینی‌ها شده بود. یعنی یک روز آمد و پس از دقایقی سرخ و سفید شدن گفت تصمیماتی گرفته‌ام. گفتم خیر است. گفت خیر است، می‌توانی حدس بزنی کی؟ گفتم نه والا! گفت فلان اکیپ را دیده‌ای که همیشه با هم‌اند و فلان درس و فلان درس را با هم داشتیم؟ گفتم بلی.گفت آن یکی‌شان که اینطور است و آنطور است را دیده‌ای؟ گفتم بلی. گفت همان! گفتم به به! احسنت به سلیقه‌ات. الحق که رفیق خودمی. همان خوب است. بسم الله برو جلو. و رفت جلو!

روزهای آخر ترم بود و این رفیق ما با کلی وساطت این و آن  حرفش را به گوش طرف رساند و چند جلسه ای هم حرف زدند. و این بین همیشه رفیقمان با ما مشورت می‌کرد و گاهی هم که به شک و تردید می‌اُفتاد من با تعریف از‌کمالات طرف مقابل دلگرمش می‌کردم. تا اینکه...

یک روز گفت تو که فلان درس آزمایشگاهی را با او داری رفتارش در آنجا چطور است؟ گفتم من؟ گفت بلی! گفتم نه. گفت چرا خودش گفته که آن درس را با تو دارد. گفتم با فلان استاد و فلان ساعت؟ گفت بلی! گفتم من تکذیب می‌کنم. همینطور از او اصرار بود و از من انکار که ناگهان هردو چند ثانیه ساکت شدیم. خنده‌ی نا امیدانه ای کرد و گفت من کی را می‌گویم؟ گفتم همانی که فلان است و بهمان است.گفت نه دیگر! فلان هست ولی بهمان نیست! گفتم مگر خانم فلان را نمی‌گویی؟!

رفیقم را می‌گویید؟ نمی‌دانست بخندد یا گریه کند! گفت مرد ناحسابی پس تو اینهمه مدت به من مشاوره‌ی عوضی میدادی؟! دیدم خیلی بد شد. گفتم یعنی تو منظورت خانم فلانی بود؟ گفت بلی. گفتم به به! احسنت! آن هم خوب است!


یکی دو سالی از آن ماجرا می‌گذرد. خب دوستم با طرفش به نتیجه ی مطلوب نرسید ولی این خاطره ماندگار شد. یک بار بعدها به من گفت راستی کاش به حرف تو بود و من منظورم آن یکی بود!

نظرات (۱۰)

  • محسن رجب پور
  • واقعا تو نفهمیدی که مورد آن مورد بود! تا الان نمیدونستم. ولی انصافا مورد بدی نبود براش. خبر دارم که در همین سال اخیر هم حرکت هایی انجام شده ولی باز به قول خودش قسمت نشده، من که برایش آرزوی خوشبختی دارم و از صمیم قلب برای شما.
    پاسخ:
    نه تقریبا اواسط ماجرا فهمیدم. راستش به نظرم طرفین هنوز آمادگی ذهنی یرای ازدواج رو اصلا نداشتن

    سوء تفاهم باحالی بود :))

    آخه همیشه هم یه قیافه ای بخودت میگیری(تو نوشته هات) آدم بهت اعتماد میکنه باهات مشورت میکنه، ولی الان با علم به این سابقه خرابت دیگه باهات مشورت نخواهم کرد:)
    :)))))))))
  • نیمه سیب سقراطی
  • جالبه که طی این مشاورات نه شما نه ایشون یه بارم اسم اون طرفو نیاوردین که حداقل متوجه سوتفاهم بشین :)))
    :))
    من که همیشه درصدای زیادی رو برای حواس پرتیت در نظر میگیرم
    :)))
    دمت گرم بابا...
  • زخم نارفیق خورده
  • آقا خیلی کار شاقی کردی حالا رسانه ایش هم میکنی؟
    آقا محسن شما دیگه چرا برادر من؟؟؟
    .
    .
    .
    یه سال به خودش خندیدیم ، یه عمر هم به خاطراتش :))


    البته بیشتر به شما خوش میگذشت و میخندیدید من که هزارتا فکروخیال هر لحظه و هر ثانیه داشتم :(




    پاسخ:
    خخخخخخ
    دوستان این همون ییچاره ست :)))
    منظورش از نارفیق هم منم ! آیکن خنده ی شیطانی
  • همون زخم خورده
  • ییییییک رفیق جانی نشونت بدم :)

    پاسخ:
    حتما باید زندگی خصوصیتو سوژه کنم بیای به وبلاگم سر بزنی؟
    حالا خاطرات دیگه ای هم هست که اگه عرصه رو بر ما تنگ کنن ذکرشون میکنیم!
    ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
    شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
    <b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">