دلستون

نگفتنی های از دهان در رفته ی مصطفا
دلستون

نخلستون خونه ی نخلا ؛
دلستون آرامگاه منه.
________________

Home

صفحه اینستاگرام

کانال تلگرام

About

آدرس کوتاه شده برای لینک دادن در بلاگفا :

http://goo.gl/Rql0Wp

.

زنبور خدا

جمعه, ۵ خرداد ۱۳۹۶، ۱۱:۵۴ ب.ظ

از همان هفت سالگی که زنبور گلویم را نیش زد و کارم به بیمارستان کشیده شد، فوبیای نیش زنبور دارم. دیشب هی خواب میدیدم یک نفر که نمی‌دیدمش زنبور می‌اندازد به جانم و من با وحشت از خواب میپریدم. اما چون کمبود خواب داشتم همینطور گیج خواب میشدم دوباره. و دوباره همان داستان. تا این که دفعه‌ی آخر زنبور را انداخت -رویم به دیوار- توی شورتم! اینبار دیگر وحشتزده از خواب پریدم و کاملا بیدار شدم! بعد یادم آدم که قرار بود با هم اتاقی‌ام -کمیل- ساعت ۳:۲۰ بیدار شویم و سحری درست کنیم و روزه بگیریم. به ساعت نگاه کردم دیدم ۳:۳۰ است. کمیل را صدا زدم...

سر سفره که کمیل اعتراف کرد همان ساعت ۳:۲۰ بیدار شده ولی زنگ هشدار را خاموش کرده که بخوابد، قضیه خواب زنبور را برایش تعریف کردم و گفتم: «ببین! خدا بخواد واسه سحر بیدارت کنه حتی شده زنبور توی شورتت هم بندازه این کارو میکنه!» و کلی خندیدیم!

صبح‌که از خواب بیدار شدم کمیل بی آن که سرش را از توی گوشی بیرون بیاورد، گفت: «کنار تختتو نگاه کن». نگاه کردم دیدم یک مشما است که یک سوسک بدترکیب در آن حبس است! گفتم «این چیه؟» گفت «این همون زنبور خداست! صبحی دور و برت می‌پلکید؛ گرفتمش. نگهش دار واسه آلارم سحر فردا!»

و اینگونه بود که ما یاد گرفتیم بیخودی قضایا را کلید اسراری نکنیم!

نظرات (۷)

  • نیمه سیب سقراطی
  • :)))))))
  • مهشاد هاشمی
  • جدی ماجرای بامزه‌ای بود :))
    :-)))

    کلید اسرار قطعا لازم نیست که معجزه و چیز شگرف و متحیرالعقولی باشه.

    حتی به واسطه سوسک یا خواب زنبور و یا حتی هر چیزی که شاید مضحک به نظر برسه ممکنه نظر خدا دخیل باشه.

    به فال نیک میگیرم و تبریک می گم بهت.

    پاسخ:
    ولی واقعا مضحک به نظر میرسید :))
    ممنونم :)
  • منتظر اتفاقات خوب (حورا)
  • قضیه کلید اسراری بود به هرحال!
    التماس دعـا.
    پاسخ:
    محتاجیم یه دعا :)
  • محسن رجب پور
  • نمیدونم چرا ماه رمضون اون سال! چرا انقد تفاوت داشت، قبلاً گفتم بازم میگم:
    دلم برای سحری های خونه حاج آقا تنگ شده.
    مخصوصاً سوپا!
    پاسخ:
    سلام. آخ گفتی! حالا یکی دو تا از خاطره‌های اون سال رو هم تعریف میکنم به زودی! اصن ماه رمضونی نیست که یاد اون موقع نیفتم!
    جالب بود😂😂😂😂
    پاسخ:
    خودمم یادم رفته بود این خاطره رو :))
    ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
    شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
    <b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">