دلستون

نگفتنی های از دهان در رفته ی مصطفا
دلستون

نخلستون خونه ی نخلا ؛
دلستون آرامگاه منه.
________________

Home

صفحه اینستاگرام

کانال تلگرام

About

آدرس کوتاه شده برای لینک دادن در بلاگفا :

http://goo.gl/Rql0Wp

.

چقدر درد کشیده ایم

        همه ی لحظه هایمان را

که "سلامتی"

       برایمان خبر است!

راستی...

چه خبر؟


فروردین 94




* عنوان بیتی از ترانه ای از روزبه بمانی با صدای احسان خواجه امیری است.

  • مصطفا موسوی

همیشه وقتی می خواهید چیزی بنویسید، جوری بنویسید که کسی که شما را می شناسد، از بین ده ها نوشته ی بی نام، نوشته ی شما را تشخیص بدهد. وقتی میخواهید کادو بدهید، جوری باشد که در یک جشن بزرگ هم اگر همه ی کادو ها بی نام باز شدند کادوی شما قابل تشخیص باشد. همیشه جوری با دوستانتان حرف بزنید که یک پیامک ناشناس هم برایشان فرستادید بتوانند تشخیص دهند از سمت شماست. همیشه جوری عشق بورزید، جوری شعر بگویید، جوری بخندید و حتی جوری بد و بیراه بگویید که امضای شما را داشته باشد. خاص شما باشد.

همینطور جوری زندگی کنید که اگر در دست نوشته های یک نویسنده ی گمنام مراکشیِ مقیم بنگلادش هم یک داستان از یک زندگی خواندند، بتوانند تشخیص بدهند که از زندگی شما الهام گرفته شده باشد.

دنیا هفت میلیارد جمعیت دارد و بارها از این هفت میلیارد ها روی آن آمده اند و رفته اند. زمین به اندازه ی کافی آدم تکراری به خودش دیده. به اندازه ی کافی آدم متوسط را خاک کرده. بیایید هرکداممان خاص باشیم. خوب و خاص. خطر کنیم و برای قیمت پیدا کردن قیامت کنیم. خدا به اندازه ی کافی ابتکار دارد، جلوی شکوفایی ابتکار خدا را نگیریم...

  • مصطفا موسوی

یک شعر کوتاه در قالب سه گانی:


هوای سیاهی موی تو را کرده شب بو...

تو باید که باشی دوباره!

قلم موی من کو؟


اردی بهشت 94


  • مصطفا موسوی

 

این که الان توی اتوبوس نشسته ام و به جای تو این مردک سبیل کلفت که خوابش برده، سرش را روی شانه ی من گذاشته نه تقصیر من است نه تقصیر تو!

وقتی که من اهل شهری  و تو اهل شهر دیگری باشی و در شهر سومی یکدیگر را ببینیم، نتیجه اش می شود این که تو توی شهر چهارمی ازدواج کنی و من هم توی شهر پنجمی گم و گور شوم! عجب مملکتی!

  • مصطفا موسوی

کامپیوتر های سایت دانشگاه ما طوری برنامه ریزی شده که اگر بعد از کار خاموش نشوند و فقط لاگ آف شوند گاهی اطلاعات در آنها می ماند. من خودم چند بار بلاگفا را باز کردم دیدم در بخش مدیریت وبلاگ یک نفر دیگر هستم!! برای همین همیشه با اتمام کارم سیستم را ریست می کنم ( و چون دکمه ی ریست ویندوز غیر فعال است مجبورم با دکمه این کار را انجام دهم.)
امروز حال و روز خوشی نداشتم. از پشت سیستم که بلند شدم دکمه ی ریست کیس سمت چپ را زدم. اما وای! کیس سمت راست مال من بود! پسری که بغل دست من نشسته بود یکدفعه سرش را برگرداند. باور کنید بدون اغراق می گویم که بیست ثانیه بدون این که حالت چهره ی هیچ کداممان تغییر کند توی چشم هم زل زدیم. بعد که کم کم فهمیدیم دقیقا چه اتفاقی افتاده:

من: وای!
او: ..... [ هنوز توی شوک بود و فقط نگاه می کرد]
من: آقا شرمنـــده
او: .... [ هنوز فقط نگاه می کرد. هیچ حسی هم نمیشد از نگاهش استنباط کرد]
من: واقعا ببخشید. من ریست می کنم که اطلاعات نمونه.
او: ...
من: وای واقعا ببخشید. من شرمنده ی شما هستم.
او: ...
من: ...
او: [در حالی که به سختی صدایش را از ته چاه به من میرساند] دو ساعت نشسته بودم رزومه نوشته بودم
من: آقا من کاری از دستم بر میاد؟
او: ...
من: آقا من سرعت تایپم خوبه میخواین کمک کنم دوباره بنویسیم؟ به خدا نمیدونم چیکار کنم؟!
او: بیخیال.
من: آقا مرگ من بذار تایپ کنم یذره عذاب وجدانم کم بشه.
او: فکر می کنم برق رفته.
من: خیلی شرمنه ام...

و خیلی زود محل را ترک کردم. بدی اش این بود که اصلا نمی شناختمش که کار را به شوخی بکشانم و از آن بدتر این که سنش از من هم بالا تر بود.
راستی دیشب هم برای درست کردن نیمرو اول ماهی تابه را خوب شستم، بعد روی گاز گذاشتم تا خشک شود، چند ثانیه هم صبر کردم که خوب داغ شود. و بعد خیلی زیبا تخم مرغ را در آن شکاندم! و هیچ اعتنایی هم به کره های توی دستم نکردم تا این که دود تخم مرغی که در ماهی تابه ی بدون روغن می سوخت من را به خودم آورد!

این روز ها خیلی حواسم پرت است. خدا به خیر بگذراند!

* عنوان، اسم شعری است از قیصر امین پور عزیز
  • مصطفا موسوی


سلام.

هرچند با همه ی بی امکاناتی اش، وبلاگ نویسی در بلاگفا را ترجیح می دهم اما فعلا شرایط جوری است که نوشتن بهتر از منتظر بلاگفا ماندن است! خصوصا که مدیر این سایت هم ولایتی خودمان است و حدس می زنم حالا حالا ها این مشکل ادامه داشته باشد!

فعلا چیز خاصی برای نوشتن ندارم و فقط خواستم نوشتن در اینجا را شروع کنم.

پس فعلا !

آها راستی وبلاگ اصلی من delestoon.blogfa.com است :)


*عنوان بخشی از ترانه ی پرنده مهاجر سیاوش قمیشی است.

  • مصطفا موسوی