دلستون

نگفتنی های از دهان در رفته ی مصطفا
دلستون

نخلستون خونه ی نخلا ؛
دلستون آرامگاه منه.
________________

Home

صفحه اینستاگرام

کانال تلگرام

About

آدرس کوتاه شده برای لینک دادن در بلاگفا :

http://goo.gl/Rql0Wp

.

تقریبا می‌توانم بگویم پروژه گلخانه ( که در جریانید با برادرم دو سال است درگیر آن هستیم) با شکست مواجه شد. الیته خیلی وقت است این را فهمیده ام اما نمیخواستم گردن بگیرم.

اجاره‌ای بودن ملک، انتخاب یک محصول نسبتا خاص، کم بودن سرمایه و برخی اشتباهات کاری عوامل اصلی بودند. اما همه‌ی این‌ها کارگر نمی‌شد اگر بازار آلوئه ورا خراب نمی‌شد. اصلی ترین دلیل خراب شدنش این بود که مدت زیادی شکر در کشور کمیای و نایاب شد. و مورد استفاده عمده ی آلوئه ورا در کشور یعنی نوشیدنی، با کاهش و حتی توقف تولید مواجه شد. پس عرضه از تقاضا رد شد و قیمت شدیدا افت کرد و خرید کارخانه ها متوقف شد. پروژه‌ای که دو سال تا کنون وقت ما را گرفته و بیش از صد میلیون هزینه برد، هنوز سرمایه اولیه را هم برنگردانده است! و البته 2 سال دیگر قرارداد داریم...

امسال قصد داشتیم در بازار خشکبار و مشخصا پسته فعالیت کنیم. با سرمایه ای که از فروش محصولمان حاصل می‌شد. که چون نتوانستیم بفروشیم فعلا آن کار هم موفقیت آمیز نیوده.

این روزها رسما تبدیل به یک جوان تحصیل کرده‌ی بیکار شده ام! اما هنوز در مقابل اصرار خانواده مقاومت می‌کنم که می‌گویند در شرکتی کارخانه‌ای جایی مشغول شو! راستش نزدیک به دو سال طعم زندگی کارمندی و کار کردن برای دیگران را چشیده‌ام. چندان با روحیه‌ام سازگار نیست و تا بتوانم دست و پا می‌زنم که از آن بگریزم. اما شاید هم تسلیم شوم. به هرحال طلبکار این چیزها سرش نمی‌شود!

اما بین این خبرهای بد، این خبر خوش را هم بگویم که امروز نتایج آزمون نظام مهنوسی آمد و هر دو ( نظارت و طراحی) را قبول شدم. حدود یک سال دوندگی از الان لازم است تا کد نطام مهندسی را بگیرم و با مُهر آن، آب باریکه ای کنار کارهایم داشته باشم. البته کار پر مسئولیتی است جداً! همین چند وقت پیش بابت مارگزیدگی و فوت کارگری در یک کارگاه ساختمانی، کارفرما و مهندس ناظر مجرم شناخته و به پرداخت دیه محکوم شدند!

خبر که نه، اما حرف مثبت بعدی می‌تواند این باشد که دارم از ییکاری این روزها استفاده می‌کنم به نوشتن جزوه‌ها ادامه می‌دهم. جزوه های آموزشی همین آزمون نظام مهندسی که از طریق سایت "کلیدوازه" که در این زمینه معروف است به فروش می‌رسانم اگر خدا بخواهد. اولی اش تحت عنوان "راهنمای حل مسائل دودکش" منتشر شده. البته به صورت الکترونیک! 

فعلا همین

  • مصطفا موسوی
امروز عمه ی گرامی ام را دیدم. خیلی گلایه کردم از او. گفتم این صحیح نیست که توی دنیا فقط عمه ی من فیلم جوکر را تحلیل نکرده باشد! بنده خدا پیرزن الان نشسته یک گوشه و دارد سعی می کند با کلمات نئولیبرالیسم و آنارشیسم و... جمله بسازد
  • مصطفا موسوی
اصرار بر جوان‌گرابی، مثل اصرار بر وزیر زن داشتن در کابینه است! به خودی خود ارزشی ندارد. در آن مورد، دچار یک نوع تبعیض جنسیتی پنهان می‌شویم که زنان را یک اقلیت در نظر می‌گیرد که باید نماینده‌ای در دولت داشته باشد. و این (از وجه تئوری) با شایسته سالاری تعارض دارد. جوان گرایی هم که این روزها و در آستانه‌ی انتخابات مجلس مد شده است، همین ایراد را دارد. سن کمتر برخی افراد مزیت ویژه‌ای محسوب نمی‌شود. و چه بسا جوانانی که نامشان مطرح می‌شود را می‌بینیم که نسخه‌ی به روز شده و خطرناک تر پدران یا هم فکران بازنشسته شان هستند. اگر قرار است جوان گرایی شود، باید در تفکر جوان باشد نه در سن و سال. فکرهای فرسوده را با آدم‌های حاملشان دور بیاندازیم و فکرهای جوان‌تری که تا به حال فرصت و اجازه‌ی حضور نداشته‌اند را بیاوریم. این می‌شود جوان‌گرایی.

پی نوشت: این حرف‌ها کلی بود نه درمورد مملکت خودمان و انتخابات مجلس آن! چون لازمه‌ی این حرف‌ها چیزهایی مثل فعالیت آزادانه و مؤثر احزاب و آزادی در انتخاب است که شوخی‌ای بیش نیست!
  • مصطفا موسوی

من خیلی دوست دارم وقتی یک سیاستمدار اختلاس گر و رانت خوار را، وقتی خبر سوختن دانش آموزان ابتدایی در آتش را می‌شنود، نجوای درونش را بشنوم. که از بین «ای بابا باز دردسر جدید» گفتن‌ها و «چه موضعی بگیرم که جایگاهم متزلزل نشود» گفتن ها و «تقصیر را گردن چه کسی بیاندازم‌» گفتن‌هایش، لحظه‌ای هم از ذهنش این جمله می‌گذرد که «پولی که از فلان بودجه برداشتم و با آن لکسوز خریدم می‌توانست نهصد مدرسه را گازسوز کند»؟

چهاردهم و پانزدهم آذر سالگرد دو حادثه دلخراش آتش سوزی در دو مدرسه ابتدایی دخترانه است که بازتاب گسترده‌ای در فضای کشور داشت. اما فقط بازتاب گسترده! حوادثی که نه اولین بودند و نه آخرین! نکات عجیب در مورد این حوادث زیاد اند. مثلا این که روستای شین آباد گاز کشی شده‌است اما در مدرسه بخاری‌ها نفتی بوده‌اند! یا در درودزن چندبار دانش‌آموزان کلاس‌های دیگر به مدیر خبر آتشسوزی را می‌دهند اما او جدی نمی‌گیرد و به مکالمه‌ی تلفنی‌اش ادامه می‌دهد. یا این که اطلاعات بسیار کمی از آتشسوزی #مدرسه_اسوه_حسنه زاهداندر دسترس است! مردم سیستان حتی در داشتن همدردی هموطنانشان هم محروم اند! 

حوادث ناشی از ظلم و حماقت در این کشور زیاد است. اما زنده زنده سوختن این دخترک های بی پناه هرگز برایم عادی نمی‌شود. بعد از حادثه‌ی شین آباد در سال 91 قصیده‌ای سرودم که با کمی اصلاحات در ادامه تقدیم می‌کنم. به امید روزی که مردم و کودکانمان، «دلسوز» داشته باشند.


من دیده ام یک روز یک جا مادری که

جانش فدا میشد برای دختری که

تنها امید روزهای سختی اش بود

من دیده ام مرگ امید آخری که... 

می سوخت کودک در میان آتشی که... 

مثل تمام برگ های دفتری که... 

فریاد کودک را کسی نشنید آنجا

فریاد کودک لحظه ی زجرآوری که...

در گوشتان این قصه قدری آشنا نیست؟

نشنیده ایدش چند جای دیگری که...؟

کودک بسوزاند چراغ نفتی و باز...

اینگونه باید باشد اینجا؟ کشوری که...

بی غیرتان گویی زیادی تکیه کردند

بر تکیه کردن هایشان بر این اریکه

دق کرد هرکس که شنید این ماجرا را

جز آن که باید، ظالم بی باوری که

از یاد برده روز حسرت را که باید

بنشیند آنجا روبروی داوری که...*

در گور می کردند زنده دختران را

ما زنده سوزاندیم تا خاکستری که...

«سیران» همان فردای «نرگس» بود، لیکن

گفتیم و نشنیدند دلهای کری که...

از آه دامن گیرشان هیهات! هیهات! 

این جوجه گنجشکان بی بال و پری که.. 

ای کاش برخیزیم از این خواب تباهی

دیگر نباشد قصه ی ویران گری که:

من یک پدر را دیده ام قامت خمیده

من دیده ام یک روز یک جا مادری که...


*گوییا باور نمی‌دارند روز داوری/کاین همه قلب و دغل در کار داورد می‌کنند ( حافظ)


پی نوشت: کاش اسامی این مدارس را جستجو می‌کردید و قدری درباره‌شان می‌خواندید... 

  • مصطفا موسوی

دیروز داشتم به این فکر می‌کردم که تقریبا هرکس وارد زندگی من شده، آدم خوبی بوده! البته اشتباه نکنید، دور و برم پر است آدم‌هایی که تحملشان برایم سخت است. اما این‌ها کسانی اند که از اول در زندگی من بوده‌اند. کسانی که در انتخابشان نقش نداشتم. اما انتخاب‌هایم، اغلب خیلی خوب بوده‌اند. از من بهتر بوده‌اند. خانواده‌ام به من می‌گویند تو "شانِ دوست" داری! اما من فکر می‌کنم یک "عزیز رُبا" دارم که فقط آدم‌های نازنین را جذب می‌کنم!

البته این سکه یک روی دیگر هم دارد. این حجم از تفاوت سطح در آدم‌های اجباری( فامیل، محیط کار و.. ) و آدم‌های انتخابی‌ام، حس دوگانه‌ای به من دست می‌دهد. و گاهی مثل یک لیوان سرد که در  آن آب داغ می‌ریزند، ترک بر می‌دارم! 

سکه روی سوم هم می‌تواند داشته باشد؟ بلی. این که تعداد آدم‌های نزدیک زندگی‌ام خیلی کم است. آنقدر که از آخرین باری که با یک دوست بیرون رفته‌ام ماه‌ها می‌گذرد. گاهی حتی کم می‌آورم از شدت بی‌رفیقی! الآن یکی از آن گاهی‌ها است. 


  • مصطفا موسوی

دیروز عصر اینترنت همراه استان فارس وصل شد. دو هفته نمایش درخشان مردم سالاری. همین! دیگه در مورد این موضوع حرفی ندارم.

گفتم آمده ایم جنوب برای خرید جهیزیه. ماشاءالله حتی همین دست جهیزیه که از هر قلم جنس یک عدد هست و معلوم است برای مصرف خریده شده و نه برای تجارت را هم ممکن است بگیرند. راننده های گرامی هم با علم به این قضیه کرایه ی سه برابری میگیرند! عملا اگه وارد نباشی به موضوع، بخش زیادی از سودی که میخواستی با این سفرت بکنی در جا میرود توی جیب راننده ها! حالا ما یک آشنایی داشتیم قرار است برایمان با قیمت مناسب اجناس را بیاورد. 

 ازدواج سخت است. کالا گران است. جوان بیچاره هم بیکار مانده. یکی هم که در این وانفسا دل به دریا می‌زند که ازدواج کند، بایت دو برابر هزینه دهد تا جیب گمرک و مسئولانش پر شود یا تولید کننده داخلی به زور حمایت شود! و اگر بخواهد از مناطق مرزی خرید کند تا صرفه جویی کند، مثل قاچاق چی با او برخورد می‌کنند. وانگهی مگر قاچاقچی کیست؟ مرز نشین مظلومی مثل اهالی شهرستان لامرد که روی میادین عظیم نفت و گاز ایران از جمله بزرگترین میدان گاز شیرین روی خشکی ایران زندگی می‌کنند، هنوز برخی مناطق آن گازکشی نشده‌اند! شما بیایید دهشیخ و پراید وانت های قاچاق بَر را از جوانان بگیرید لباس کار تنشان کنید! ولله اگر با جان و امنیت خودش بازی کند برای لقمه ای نان... 

پی نوشت: نمی‌شود که همه‌ی راه‌ها را به مردم ببندید و هیچ راهی باز نکنید! به قول سعدی: «چه حرامزاده مردمانند! سگ را گشاده اند و سنگ را بسته! »

  • مصطفا موسوی

‏هر نسخه ای روی هر کسی جواب نمیدهد.

 با فوت کردن، غذا خنک میشود، زغال گر میگیرد! 

  • مصطفا موسوی

گفتتن ندارد، چون همه میدانید همراهی کردن با کسی برای خرید عقد و جهیزیه و امثالهم سخت ترین کار جهان است! امروز شاید ده ساعت سرپا بودم و حقیقتا خسته شدم.

حالا آمدم دراز بکشم. ناخودآگاه خواستم بروم سراغ شبکه‌های اجتماعی‌ام تا هوایی عوض کنم. نمی‌دانم جرا عادت نکرده‌ام. دارد می‌شود دو هفته که قطعیم. اما هنوز هرشب دلم می‌خواهد در آن دنیای مارشمالویی غلط بزنم و لیز بخورم. دلم تنگ شده. برای وقتی توی اینستاگرام استوری سوالی می‌گذاشتم و با جواب‌های بچه‌ها شوخی می‌کردم. برای وقتی جمله‌ی بی ربطی از کسی می‌خواندم که ایده‌ی جمله‌ای دیگر توی ذهنم نقش می‌بست و فورا می‌نوشتمش. برای بازی بی هدف با کلمات توی توییت های نیمه شبی ام. برای کانال علی خاکباز و شعرهای مربوطش! برای دوستانی که اگر این راه وصل نشود، جوری ندارمشان که خودم هم شک می‌کنم چنین کسانی را می‌شناخته ام. برای پناه بردن به گوگل از پس هر سوال. برای کانال بی رمقم. برای بحث‌ها و سوال و جواب‌های گروه‌های مهندسی. برای احوالپرسی‌های ناگهانی از آدم‌هایی که توقعش را ندارند یا ندارم. برای گم شدن در استوری های دوستان و زندگی کردن پا به پایشان... 

شاید بگویید بس است اینهمه مدت حرف زدن از این اینترنت تحفه! شورش کرده‌ای. انفدر ننه من غریبم بازی در نیاور و.. چون خودم هم این ها را به خودم می‌گویم. اما باور کنید این چیزهایی که گفتم، هرچند کم اهمیت باشند( که نیستند)، بخشی از سبک زندگی ما بودند که به آن خو گرفته بودیم و از آن لذت می‌بردیم. شاید بخشی از آن ایده آل نباشد. اما این که تغییرش دهیم را خودمان باید بخواهیم. این که به زور و به ناحق جیبمان را که می‌زنند، هیچ، روند زیستنمان را هم مختل می‌کنند، نمیدانم بگویم چیست. نامردی است؟ احمقانه ست؟ نمی‌دانم. بیشتر از هر چیزی به قول آقا گل "مسخره ست"!

مسخره است واقعا! دکتر میم دیشب می‌گفت تا کنون پنج کشور به خاطر آشوب و اعتراض اینترنتشان را به طور سراسری قطع کرده اند: عراق ، اتیوپی، مصر ، سودان و ایران! دیروز صبح برادرم گفت احمد خاتمی در نمازجمعه تهران توصیه کرده اینترنت را کلا وصل نکنید! تا متن خبر را نخواند باور نکردم! پریشب خبری خواندم که یکی از فرماندهان سپاه گفته ما در 48 ساعت اغتشاشات را جمع کردیم در حالی که فرانسه مدتهاست نتوانسته جلیقه زرد ها را جمع کند! (با خودم گفتم ادامه این جمله لابد این می تواند باشد: اگر دولت فرانسه بخواهد سپاه ایران می‌تواند اعتراضات فرانسه را کنترات اجاره کند و برایشان جمعش کند! با چادر مجرب و قیمت مناسب!) آن یکی امام جمعه تهران گفته بود چه ربطی دارد بنزین گران می‌شود همه چیز گران شود؟ رئیس جمهور امروز گفته من خود هم جمعه فهمیدم بنزین گران شده. این کار را به وزیر سپرده بودم و گفته بودم به خودم هم خبر نده! ( به قول یکی از دوستان شکسته نفسی نفرمایید اسناد! شما هنوز هم نفهمیده‌اید!) آن یکی مسئول هلال احمر می‌گوید به ما ماهیانه 500 لیتر سهمیه بنزین داده اند از قرار لیتری 3 هزار تومان! خب این دیگر چه سهمیه دادنی است!...

خیلی زیاد است از این خبرها که گفتنشان از حوصله خارج است. همه هم یک ویژگی مشترک دارند. مسخره اند! واقعا سیرک مضحکی آن بالا در جریان است. که نمی‌دانم قرار است کِی و چطور و به دست چه کسی تمام شود! فقط امیدوارم تمام شود. دوست ندارم یک عمر یک مشت احمق(یا پررو) بر سرم حکمرانی کنند. 

  • مصطفا موسوی

قرار بود با خانواده ی داماد جدیدمان برای خرید جهیزیه خواهرم به یکی از شهرهای جنوبی برویم. با این وضعیت بنزین دیگر نمیصرفید دو ماشین ببریم! این شد که یک ماشین فول ظرفیت رفتند و من هم حالا با اتوبوس راه افتاده ام که بعد از ده دوازده ساعت اتوبوس سواری، فردا صبح برسم و به آنها ملحق شوم. اگر اینجا را می خوانید و احیاناً کارمند استانداری ای، جایی هستید، می توانید از این مسئله به عنوان برکات گرانی بنزین نام ببرید و از این مسئله گزارشی چیزی رد کنید برای کارانه ی آخر برج!

از داماد جدیدمان اینجا جیزی نگفتم نه؟ دوست دوران راهنمایی و دبیرستانم است. از قدیم گفته اند برادر را ببین خواهر را بگیر! نمی دانم چرا اینجا حرفی از این موضوع نزده ام. چون چیز خوشحال کننده ای بود‌. به این روزها و اقن زنجموره ها نگاه نکنید. من همیشه دنبال حرف های امیدبخش و خوشحال کننده بودم برای گفتن در اینجا. مثلا همین که دوست بچگی ات با خواهر کوچکترت ازدواج کند. خدا روزی تان کند !

*عنوان از امیر ارجینی

  • مصطفا موسوی

تا حدودی حس می‌شود که اینترنت وصل شده است! از کم شدن سرعت روشن شدن ستاره‌های وبلاگ‌ها می‌شود فهمید.

طبق پیش‌بینی بعد از واریزها اینترنت شروع به وصل شدن کرد. آن هم از استان‌هایی که سر به راه تر بودند شروع شد. یزد، سمنان، گلستان و... ما توی استان فارسیم. یکی از کانون‌های اعتراضات. قابل پیش‌بینی بود که اینترنتمان دیرتر وصل شود. امروز حوالی ظهر چند دقیقه وصل شدم، تعجب کردم. برادرم گفت اینجا ( شهری که برای انجام کاری رفته بودیم) جزو استان یزد است! گفتم نه ربطی ندارد..آش دیگر آنقدرها هم شور نیست!  توی آن چند دقیقه سرگردان بودم و نمیدانستم چه کنم. ایمیل را چک کنم یا به تلگرام سر بزنم یا اعتبارم در سایت را چک کنم یا دنبال سوالی که دیشب در حین مطالعه برایم پیش آمده بود بگردم؟ و... که به محض خروج از محدوده‌ی آن شهر، دوباره اینترنت قطع شد! 

بله. استان فارس کفران نعمت کرده است. ما باید تنبیه شویم!

"ببُر به نام خداوندت..."

  • مصطفا موسوی